آخرین مطالب انجمن علمی پردیس کوروش کبیر

آخرین مطالب انجمن علمی پردیس کوروش کبیر

Link to انجمن علمی پردیس کوروش کبیر

بامزه ترین عنکبوت دنیا+عکس

Posted: 31 Dec 2010 01:29 PM PST

داره دلبری میکنه؟ :a (4):

بهشت زیر پای مادران است!!!(طنز)

Posted: 31 Dec 2010 01:28 PM PST

آره
میگن یه یارویی (مرد) میره بهشت و زیر پای مادران له میشه
پس بیاید بریم جهنم
باشه؟

ناسا موفق به پرتاپ نانوماهواره از يك ميكروماهواره در فضا شد

Posted: 31 Dec 2010 01:25 PM PST

ممنون
ولی ...
هی میگم داشته های خودمونو دست کم نگیریم بازم میگن نه...
خوب ماهم سوسک و نمیدونم مارمولک و ... فرستادیم فضا (البته بگذریم که از سرنوشتشان اطلاعی در دست نیست) و حالا میخوایم انسان بفرستیم
بعد از همون ارتفاع 35000 پایی هم میخوایم بر جهان مدیریت کنیم
آجه چرا ما رو دست کم میگیرید و از ناسای رو به نابودی حرف میزنید؟
ها؟

اخبار آغاز طرح هدفمند كردن يارانه ها

Posted: 31 Dec 2010 01:21 PM PST

چرا نگرانید؟
اصلاً نباشید
تا چند ماه دیگه نتیجه کار معلوم میشه عزیزان
معلووووووووووم :a (36):

اعتراض شدید شیرخواران

Posted: 31 Dec 2010 01:15 PM PST

میگم یه آشنایی میگفت:
هر کسی که بیشتر بدونه
بیشتر هم عذاب میکشه
پس بهتره تو این کشور نادان بمونیم
نظر شما چیه؟

اوج اقندار و هماهنگی در ....

Posted: 31 Dec 2010 01:08 PM PST


:a (36):

تصاویر پیوست شده
نوع فایل: jpg YP7KC.jpg (60.7 کیلو بایت)

خدایا...درد من درد بی کسی بود...

Posted: 31 Dec 2010 12:57 PM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط bamdad poet (پست 262663)
درود بر شما
زيبا بود.
ميشه لطفي کنيد بگيداين شعر زيبا از کي بود ؟

ممنون از لطف شما...
این یه دل نوشته است...

بای بخون که داغه، نخونی ازدستت رفته!!!

Posted: 31 Dec 2010 12:54 PM PST


آقا امیر با تمام احترامی که برای شما قائلم و شناختی که از پیمان دارم و از اونجایی که از اول این قضیه خودم به شخصه پیگیر این قضیه بودم کاملا حق رو به پیمان میدم و احساس میکنم شما هستید که دارید مظلوم نمایی میکنید
تیکه هایی که به پیمان انداختید و کنایه هایی که تو حرفاتون داشتید تو صحبتاتون تو پروفایل پیمان اصلا با حرفای الانتون جور در نمیاد
جوابهایی که پیمان داد و فحشهاش همون رک و صریح حرفایی بود که شما بهش زده بودید
اگه خیلی از دوستان و شما جنبه انتقاد صریح رو ندارید دلیل نمیشه کسی انتقاد نکنه
خود شما انواع و اقسام دینها و اعتقادها رو بهشون گیر میدید و میخواین کوچیکشون کنید و بهشون توهین هم میکنید اینقدر خودتون رو معصوم جلوه ندید
در مورد پیمان هم من خیلی باهاش هم نظر هستم و کاملا هم ازش حمایت میکنم چون با عقایدش به صورت جدی آشنا هستم و هم نظر باهاش
دلیل مشکل خیلی از دوستان مذهبی با پیمان هم به نظر من اینه که پیمان چیزایی رو به نقد و چالش میکشه که بش اعتقاد دارید ولی نمیتونید ازش دفاع کنید
اون کسی هم که بهش میگید کافر یه انسانه و مثل شما حق زندگی داره و چون در اقلیته قرار نیست هر چی که بهش گفته میشه قبول کنه و هیچی نگه
منم مثل پیمانه عقیدم و میونید منم کافر صدا کنید و خوشحال هم هستم که کافر هستم با آگاهی از عقیدم تا معتقد به یه دین بدون آگاهی از اون
اینم بگم که از هیچکس به اندازه آدم دو رو نفرت ندارم(اسم کسی رو نمیبرم،خودش کاملا متوجه هست که مخاطبم اونه)
امیدوارم بعضی ها به خاطر این سایت هم که شده از افراط گریها و بی منطقی ها دست بردارن و کمی با دید بازتر به مسائل نگاه کنند
در پناه عقل
موفق باشید

مشاعره

Posted: 31 Dec 2010 12:47 PM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط fereshte (پست 262582)
و گر خواهد که من دیوانه باشم
شوم خام و حریف خام گیرم

می نویسم این غزل با سواد دو دیده
با که رام غزل گردی ای غزال رمیده

این دختر گریه کند می میرد!

Posted: 31 Dec 2010 12:42 PM PST

آخی طفلک . انسان گاهی اوقات احتیاج پیدا میکند برای کمک به سلامتی گریه هم بکند . حالا این طفل معصوم واقعا از یک نعمت محرومه . براش از درگاه خدای متعال آرزوی سلامتی دارم .

ماجرای تابلوی شام آخر لئوناردو داوینچی

Posted: 31 Dec 2010 12:35 PM PST

1000 بار و باز هم مثل بار اول تازه و جذاب...مرسي از اين تكرار قشنگ...

خانه‌ي ما اينجاست..

Posted: 31 Dec 2010 12:31 PM PST

شعر و تصویر بسیار زیبایی بود . دستتون درد نکنه .

*** داستان زیباترین قلب ( حتما بخونید) ***

Posted: 31 Dec 2010 12:23 PM PST

:)

*** شاید که رفته باشد ***

Posted: 31 Dec 2010 12:22 PM PST

:)

*** حافظ خدا حافظ ...***

Posted: 31 Dec 2010 12:22 PM PST

:)

مکر زنان

Posted: 31 Dec 2010 12:14 PM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط ahremo (پست 262733)
بابا مهدیه خانم ما رو نترسون . ما تازه داشتیم سعی میکردیم به خانوما اعتماد کنیم !!!

اعتماد کردنتون اینطوریه وای برسه اعتماد نداشته باشین..........:a (4)::a (4)::a (4)::a (4):

داستاني کوتاه و آموزنده(حتما بخونید)

Posted: 31 Dec 2010 09:55 AM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط وفا67 (پست 262701)
:):):):)
مرسی

خواهش میکنم...

برادر واقعی

Posted: 31 Dec 2010 09:42 AM PST

يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟"
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:
" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟"
"اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد."
پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد ... اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.

رانندگی پیر مرد

Posted: 31 Dec 2010 09:31 AM PST

مر د میانسال وارد فروشگاه اتومبیل شد. ب‌ام‌و آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی می‌رفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرنده‌ای بود رها شده از قفس. سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید.
مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او می‌آید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است. مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به 180 رسید و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.
ناگهان به خود آمد و گفت، "مرا چه می‌شود که در این سنّ و سال با این سرعت می‎رانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه می‌خواهد." از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد. اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقّف کرد. افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت، "ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. اگر دلیلی قانع‌کننده داشته باشی که چرا به این سرعت می‌راندی، می‌گذارم بروی."
مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت، "می‌دونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. تصوّر کردم داری اونو برمی‌گردونی!"
افسر خندید و گفت، "روز خوبی داشته باشید، آقا!" و برگشته سوار اتومبیلش شد و رفت

تاجر آمریکایی وما هیگیر

Posted: 31 Dec 2010 09:26 AM PST

یک تاجر آمریکایی نزدیک یکی از روستاهای مکزیک ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهیگیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود. تاجر از ماهیگیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟ ماهیگیر: مدت خیلی کمی.
تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟ ماهیگیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.
تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟ ماهیگیر: تا دیر وقت می خوابم, یه کم ماهی گیری می کنم, با بچه ها بازی میکنم بعد میرم توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.
تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی. اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه میکنی. اون وقت یه عالمه قایق برای ماهیگیری داری! ماهیگیر: خوب, بعدش چی؟
تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی، اونا رو مستقیــما به مشتری ها میدی و برای خودت کار و بار درست می کنی. بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی. این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکوسیتی! بعد از اون هم لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک. اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی. ماهیگیر: این کار چقدر طول می کشه؟
تاجر: پانزده تا بیست سال! ماهیگیر: اما بعدش چی آقا؟
تاجر: بهترین قسمت همینه,در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی! این کار میلیون ها دلار برات عایدی داره. ماهیگیر: میلیون ها دلار! خوب بعدش چی؟
تاجر: اون وقت بازنشسته می شی! میری یه دهکدۀ ساحلی کوچیک! جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی! یه کم ماهیگیری کنی, با بچه هات بازی کنی! بری دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی. !!!!!!!!!!

کار قشنگ معلم ریاضی برای شاگردانش

Posted: 31 Dec 2010 09:22 AM PST

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسیهایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قراردهند .

سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در موردهرکدام ازهمکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند
.

بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس ازاتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند
.

روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنهانوشت
.

روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد
.

شادی خاصی کلاس را فرا گرفت
.

معلم این زمزمه ها را ازکلاس شنید " واقعا ؟
"

"
من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند
! "

"
من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرادوست دارند
. "

دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد
.

معلم نیزندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود
.

آن تکلیف هدف معلم را برآورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسیهایشان راضی بودندباگذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال

بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری اوشرکت کرد .

او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود . پسر کشته شده ،جوان خوشقیافه وبرازنده ای به نظر می رسید
.

کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود
.

به محض اینکه معلم در کنارتابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد وپرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟
"

معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا
"

سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد همآمدند . پدر و مادر مارک نیز

که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظرملاقات با معلم مارک هستند .

پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما میخواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکرمی کنیم برایتان آشنا باشد .. "او با دقت دو برگه کاغذ

فرسوده دفتریادداشت که ازظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را ازکیفش در آورد .

خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبیهای مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود
.

مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که میبینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است
. "

همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد وگفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم
. "

همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم
. "

مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام
. "
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد وگفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه

نداشته باشد . "

معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگرطاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او رانمی دیدند ، گریه می کرد
.

سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از مانمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد

افتاد .
بنابراین به کسانیکه دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبلااز آنکه برای گفتن دیر شده باشد....

داستان ازدواج يك دانشجوي رشته مهندسي صنايع

Posted: 31 Dec 2010 09:16 AM PST

پدر : دوست دارم با دختري به انتخاب من ازدواج کني
پسر(دانشجوي رشته مهندسي صنايع): نه! من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم

پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر «بيل گيتس» است
پسر: آهان اگر اينطوریه، قبول است

پدر به نزد بيل گيتس مي رود و مي گويد
پدر: براي دخترت شوهري سراغ دارم
بيل گيتس: اما براي دختر من هنوز خيلي زود است که ازدواج کند

پدر: اما اين مرد جوان، قائم مقام «مديرعامل بانک جهاني» است
بيل گيتس: اوه، که اينطور! در اين صورت قبول است

بالاخره پدر به ديدار مديرعامل بانک جهاني مي رود

پدر: مرد جواني براي سمت قائم مقام مديرعامل سراغ دارم
مديرعامل: اما من به اندازه کافي معاون دارم

پدر: اما اين مرد جوان داماد «بيل گيتس» است
مديرعامل: اوه، اگر اينطور است، باشد

و معامله به اين ترتيب انجام مي شود
نتيجه اخلاقي: حتي اگر چيزي نداشته باشيد باز هم مي توانيد چيزهايي بدست آوريد. اما بايد روش مثبتي را برگزينيد

تـصـمیم گـرفـت زنـده بـمـانـد

Posted: 31 Dec 2010 09:13 AM PST

مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. آنان بدن نیمه بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند.

پسرک با بدنی سوخته و نیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود ، که ناگهان شنید دکتر به مادرش می‌گفت: «هیچ امیدی به زنده ماندن پسرتان نیست، چون شعله‌های آتش به‌طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است». اما پسرک به هیچوجه نمی‌خواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده ماندن به کار بندد و زنده بماند و ... چنین هم شد.

او در مقابل چشمان حیرت زده‌ی دکتر به راستی زنده ماند و نمرد. هنگامی که خطر مرگ از بالای سر او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش می‌گفت: «طفلکی به خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگ‌لنگان راه برود».

پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او به هیچ‌وجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمی‌شد. بالاخره روزی فرا رسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را می‌مالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها به چشم نمی‌خورد. با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده‌ی پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود.



یک روز آفتابی، مادرش او را در صندلی چرخ‌دار قرارداد و برای هواخوری به حیاط برد. آن روز، پسرک بر خلاف دفعه‌های قبل، در صندلی چرخ‌دار نماند. او خود را از آن بیرون کشید و در حالی که پاهایش را می‌کشید، روی چمن شروع به خزیدن کرد. او خزید و خزید تا به نرده‌های چوبی سفیدی که دور تا دور حیاط‌شان کشیده شده بود، رسید.

با هر زحمتی که بود، خود را بالا کشید و از نرده‌ها گرفت و در امتداد نرده‌ها جلو رفت و در نهایت، راه افتاد. او این کار را هر روز انجام می‌داد، به‌طوری که جای پای او در امتداد نرده‌های اطراف خانه دیده می‌شد. او چیزی جز بازگرداندن حیات به پاهای کوچکش نمی‌خواست.

سرانجام، با خواست خدا و عزم و اراده‌ی پولادینش، توانست روی پاهای خود بایستد و با کمی صبر و تحمل توانست گام بردارد و سپس راه برود و در نهایت، بدود. او دوباره به مدرسه رفت و فاصله‌ی بین خانه و مدرسه را به خاطر لذت، می‌دوید. او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد.

سال‌ها بعد، این پسرکی که هیچ امیدی به زنده ماندن و راه رفتنش نبود، یعنی دکتر «گلن گانینگهام» در باغ چهارگوش «مادیسون» موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یک مایلی شد!

عابد خدا پرست

Posted: 31 Dec 2010 09:06 AM PST

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد

چند داستان کوتاه از ملا

Posted: 31 Dec 2010 08:55 AM PST

ملا نصرالدين براي شب نشيني به خانه دوستش رفت. اتفاقاً آنها مشغول خوردن شام بودند. به نصرالدين تعارف كردند. ملا نصرالدين گفت: شام خورده‌ام، ‌ولي قدري مزمزه مي‌كنم .

بعد شروع كرد به خوردن و به هيچ كس مجال نداد. صاحب خانه كه وضع را اين طور ديد، گفت: «نصرالدين از اين به بعد شام را بيا پيش ما و مزمزه را بگذار براي خانه خودت



يك روزمردي به ديدن ملا نصرالدين رفت. نصرالدين پرسيد: «كار و بار چه طور است؟»
گفت: «بسيار خوب، هر نامه‌اي كه مي‌نويسم صد دينار حق‌التحرير مي‌گيرم.»
چون خط مرا هيچ كس نمي‌تواند بخواند، آن نامه را دوباره مي‌آورند خودم مي‌خوانم و صد دينار ديگر مي‌گيرم.»
نصرالدين گفت:‌«آن صد دينار آخري نصيب من نمي‌شود. چون خط مرا هيچ كس نمي‌تواند بخواند، حتي خودم



يك روز نصرالدين را ديدند سوار بر خر دارد مي‌رود.
پرسيدند: «نصرالدين كجا؟»
جواب داد: «مي‌روم نماز جمعه»
گفتند: «امروز كه سه‌شنبه است.»
گفت: «اگر اين الاغ تا روز جمعه مرا به مسجد برساند، هنر كرده است




يک روز مردي ميرفت به شهر که هيزم بفروشد. بين راه نصرالدين به او رسيد و پرسيد: «اين حطب مرتب بر حمار اسوداللون را هر رطل شرعي به چند درهم در معرض بيع و شرا در مي آوري؟»

مرد نگاهي به او کرد و گفت: «داداش! اگر مي خواهي هيزم بخري هر من سي درم، اما اگر مي خواهي دعا بخواني، برو مسجد


فرشته خدا بر روی زمین"مادر"

Posted: 31 Dec 2010 08:51 AM PST

كودكي كه آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا مرا به زمين مي فرستي، اما من به اين كوچكي و ناتواني، چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم. خداوند پاسخ داد: از ميان فرشتگان بيشمارم، يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و حامي و مراقب تو خواهد بود.

اما كودك كه همچنان مرّدد بود، ادامه داد:

اما اينجا در بهشت من جز خنديدن و آواز و شادي كاري ندارم. خداوند لبخند زد: «فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد، تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود».

كودك ادامه داد: (من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند درحالي كه زبان آنها را نمي دانم؟) خداوند او را نوازش كرد و گفت : «فرشته تو زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني.»

كودك با ناراحتي گفت اما اگر بخواهم با تو صحبت كنم؛ چه كنم؟

اما خدا براي اين سوال هم پاسخي داشت «فرشته ات دستهاي تو را در كنار هم قرار خواهد داده و به تو مي آموزد كه چگونه دعا كني.»

كودك سرش را برگرداند و پرسيد: «شنيده ام كه در زمين انسانهاي بد هم زندگي مي كنند؛ پس چه كسي از من محافظت خواهدكرد؟»

فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. كودك با نگراني ادامه داد: «اما من هميشه به اين دليل كه نمي توانم تو را ببينم غمگين خواهم بود.»

خداوند لبخند زد و گفت: «فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد كرد اگر چه، من هميشه در كنار توهستم.»

در آن هنگام بهشت آرام بود اما؛ صدايهايي از زمين بگوش مي رسيد. كودك مي دانست كه به زودي بايد سفر خود را آغاز كند، پس آنگاه سوال آخر را به آرامي از خداوند پرسيد:
«خدايا! اگر بايستي هم اكنون حالا به دنيا بروم، لااقل نام فرشته ام را به من بگو.»

خداوند او را نوازش كرد و پاسخ داد: « نام فرشته ات اهميتي ندارد ولي مي تواني او را «مادر» صدا كني.»

.. نمی دانستم که آن احساس به معنای عاشق شدن است ..

Posted: 31 Dec 2010 08:38 AM PST




ان هنگام که به یاد دوران کودکی ام می افتم

میفهمم که بهترین لحظه ی کودکی ام ان زمانی بود که من و تو در کنار هم می نشستیم بی انکه
معنی عشق را بفهمیم
اری ما یکدیگر را دوست داشتیم ولی کلمه ی عشق را نمی شناختیم
ان زمان هنگامی که تو ان شاخه گلهای زیبا را به من تقدیم کردی
احساسی از دوست داشتن تو در من ظاهر شد ولی من
نمی دانستم که ان احساس به معنای عاشق شدن است
یعنی عاشق تو شدن

هدف اصلى زندگيتون چيه؟

Posted: 31 Dec 2010 07:23 AM PST

هدف من اينه كه اين جمله لوي پاستور رو در زندگي خودم عملي كنم:

در هر حرفه ای که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تاسف بار که برای هر ملتی پیش می آید، شما را به یاس و ناامیدی بکشاند .
- در آرامش حاکم بر آزمایشگاه و کتابخانه هایتان زندگی کنید و فقط از خود بپرسید:

"برای یادگیری و خودآموزی چه کرده ام"

و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته باشم.
اما هر پاداشی که زندگی به تلاشهایمان بدهد یا ندهد، هنگامی که به پایان تلاشهایمان نزدیک می شویم هر کداممان باید حق انرا داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم :

"من آنچه را که در توان داشته ام، انجام داده ام"

شاپور یکم و اولین جنگ افزار شیمیایی

Posted: 31 Dec 2010 06:57 AM PST


شاپور یکم و اولین جنگ افزار شیمیایی


این گزارش توسط دکتر سایمون جیمز Simon James باستانشناس انگلیسی، همکار موزه بریتانیا و استاد دانشگاه لیسستر Leicester تهیه و ارائه شده بود. وی که دنباله بررسی های دهه های 1920 و 1930 باستان شناسان فرانسوی ـ آمریکایی را در سوریه و ترکیه و بویژه منطقه « دورا ـ اوروپوس» گرفته است ثابت کرده است که ارتش ایران در زمان شاپور یکم ـ شاه ساسانی ایران، درجریان پس گرفتن شهر «دورا» در کنار فرات (واقع در سوریه) که باروی مستحکمی داشت از رومیان، از گاز خفه کننده استفاده کرده بود.به این ترتیب تاریخ استفاده از سلاح شیمیایی به سال 256 میلادی (1752سال پیش باز می گردد) که تاریخ بکارگیری آن را از دوران جنگ جهانی اول نوشته اند. بازپس گیری «دورا» بود که والریانوس امپراتور وقت روم را به جنگ با ایران برانگیخت که در این جنگ که دومین جنگ ایران و روم در زمان شاپور یکم بشمار می رود والریانوس با ژنرالهایش و چهل تا شصت هزار لژیونر اسیر شدند و امپراتوری روم تحقیر شد. تصویر والریانوس که در برابر شاپور یکم زانو زده است در نقاطی از ایران بر کوه نقش شده است تا ایرانیان نسل های بعد نسبت به وطن خود که چنان قدرت نظامی داشته افتخار و مباهات کنند.طبق گزارش دکتر جیمز به نشست «ای. آی. ای AIA»، یگانهای مهندسی ارتش ایران برای ورود به دژ «دورا Dura» دست به ساختن تونلهای زیر زمینی زدند و این کار را از داخل چادرهای خود آغاز کردند تا نظامیان رومی متوجه فعالیت آنان نشوند.
مقطع این تونلها دو متر در دو متر بود. اتفاقا رومیان نیز همزمان به همین فکر افتاده بودند و ایرانیان هنگامی متوجه این فعالیت آنان شدند که یکی از تونلها پس از 11 متر کنده شدن به تونل رومی ها برخورد کرد. جنگ در تونلهای دو متری با شمشیر و نیزه امکان نداشت و در اینجا بود که مهندسان ارتش ایران یک ماده قابل اشتعال و دودزا و خفه کننده را که از ترکیب قیر (بیتومن ـ نفت خام) و سولفور (گوگرد) ساخته بودند به درون تونل منتقل و با پرتاب شعله آتش زدند و پس از خفه شدن رومی ها و انتقال هوای تازه، از آن طریق وارد دژ شدند و آن را گشودند و بارویش را تخریب کردند که آثار آن باقی مانده است. در بررسی های باستانشناسی دهه 1930 بقایای اجساد 20 لژیونر رومی و جنگ افزارهای آنان در یکی از این تونلها به دست آمد.تحقیقات تازه دکتر جیمز و آزمایش استخوانهای لژیونرهای رومی در لابراتوار، خفه شدن آنها و نوع گاز خفه کننده را به دست داده است.تسلیحات و آموزش ارتش ایران در جهان باستان برتر از ملل دیگر بود و بهرام چوبین (ژنرال بنام ایرانی) در جنگ بلخ از نوعی سلاح مشابه راکتهای امروز استفاده کرده بود. با وجود این، بزرگترین جنگ افزار ایرانیان در طول تاریخ، ناسیونالیسم توفنده ایرانی بوده است که دارد دوباره زنده می شود.

کارتاژ و داريــــــوش بزرگ

Posted: 31 Dec 2010 06:51 AM PST

کارتاژ و داريــــــوش بزرگ

پس از اينکه خط تصويري مصر باستان ، خوانده شد و راه استفاده از اسناد تاريخي مصر بازگرديد ، دانشمندان مصر شناس در اسناد تاريخي مصري ها بارها به نام " طاعون سياه " برخورد کردند و تصور نمودند که منظور از نويسندگان مصري از طاعون سياه همان مرض معروف طاعون است ، تا اينکه دريافتند طاعون سياه اصطلاعي است براي نماياندن تهاجم سياه پوستان جنوب مصر . هردوت مي گويد : « آرياندس فرمانده مصر ، براي اطاعت از دستور داريوش سيصد کشتي به جنوب مصر فرستاد تا اينکه سياه پوستان را اجير کنند و انها را به شمال مصر بياورند . به جنوب مصر بروند گفت همين که يک عده سرباز اجير گرديد انها را با کشتي به شمال بفرستيد و معطل نشويد که تمام سربازان مورد لزوم را اجير کنيد و بعد انها را به راه بياندازيد . در حالي که افسران مصري در جنوب ان کشور سياه پوستان را براي سربازي اجير مي کردند ، آرياندس در شمال مصر براي انها سلاح فراهم مي کرد و سلاحي را که وي براي سياه پوستان فراهم مي کرد عبارت بود از تير و کمان و نيزه و زوبين . ان مي دانست که سياه پوستان در به کار بردن ان سه نوع سلاح مهارت دارند و تيري که از کمان انها رها شود کشنده است و مي توانند زوبين را طوري پرتاب نمايند که به هدف اصابت کند . به هر نسبت که سياه پوستان از جنوب مصر به شمال مي رسيدند آرياندس به وسيله افسران مصري که زبان سياه پوستان را مي دانستند انها را تحت تعليم قرار داده و تعليم سياه پوستان فقط اين بود که عادت کنند در واحدهاي نظامي جاي بگيرند وگرنه انها احتياج به تعليم جنگي نداشتند .» در تمام اعصار به دو منظور سرباز تعليم جنگي داده مي شد و مي شود : اول اينکه بتواند به خوبي از سلاح خود استفاده نمايد و دوم اينکه بتواند خستگي ميدان جنگ را تحمل کند . سربازان سياه پوست که از طرف آرياندس اجير مي شدند ، به کار بردن تير وکمان و زوبين را از طفوليت فرا مي گرفتند و بعد از بزرگ شدن با نيزه مي جنگيدند و طوري در بکار بردن ان اسلحه مهارت داشتند که سربازان عادي نمي توانستند آن سلاح ها را به کار ببرند مگر بعد از سالها تمرين کردند . قوه تحمل خستگي انها به حدي زياد بود که خستگي ميدان جنگ در نظرشان بي اهميت جلوه مي کرد ، چون از طفوليت ، در جنگل ها براي شکار تلاش مي نمودند و کف پاهاي انها چون سم اسب سخت شده بود و نمي توانستند کفش بپوشند و در ميدان جنگ هم با پاي برهنه مي جنگيدند . ارياندس در مصر قشون فراهم مي کرد و داريوش در سوريه و ليدي و بعد از دو ماه داريوش وارد مصر شد. داريوش از مشاهده سربازان سياه پوست که آرياندس اجير کرده بود ابراز رضايت کرد و چون همه سياه پوستان عريان بودند دستور داد که به سرعت براي انها لباس ضخيم و گرم فراهم نمايند و انگاه در اولين روز طغيان رودخانه نيل در شمال مصر که اولين روز امدن چلچله ها نيز مي باشد و آغاز پائيز است با قشون خود براه افتاد و راهي را پيش گرفت که کمبوجيه براي جنگ با فرعون " پز آمون " پيش گرفته بود. " خانتوس "مورخ ليدي مي گويد که شمار سربازان داريوش دران سفر يکصدو پنجاه هزار نفر بود و اين رقم کمي اغراق اميز است ." گزنفون " سربازان داريوش را هنگامي که مي خواستند به کارتاژ بروند يکصد هزار نوشته و تصور مي شود که اين رقم هم کمي اغراق آميز باشد. در هر حال يک طلايه پيشاپيش ارتش داريوش حرکت مي کرد و وظيفه اش اين بود که علاوه بر اکتشاف در مواضعي که براي اتراق قشون تعيين گرديده کنار دريا چاه هاي متعدد حفر کنند تا اين که سربازان داريوش از حيث آب مرفه باشند و مي دانيم که کنار دريا بعد از اينکه قدري زمين را حفر کنند به آب شيرين مي رسند. يک طلايه ديگر در جنوب ارتش داريوش حرکت مي کرد تا اينکه ان قشون غافلگير نشود و دريا سالار هيست بين ارتش مصرو ارتش داريوش از راه دريا يک خط زنجير دريايي به وجود آورده بود و هر قدر ارتش داريوش جلو مي رفت ، ان خط زنجير طولاني تر مي شد و خط زنجير مزبور يک شاهراه امن براي کشتي هاي حمل و نقل که آذوقه به ارتش داريوش مي رسانيدند محبوس مي گرديد و کارتاژيها نمي توانستند که در ان شاهراه ، کشتي هاي حمل و نقل ايران را حمل کنند يا به غنيمت ببرند . روزي که ارتش داريوش از مصر حرکت کرد ، سربازان سياه پوست ان قشون عريان بودند و نخواستند لباس بپوشند . داريوش امر کرد لباسهايي که براي سياه پوستان فراهم شده آورده شود و بعد از پانزده روز راهپيمايي شب هوا خيلي سرد شد و سياه پوستان عريان از سرما به لرزه در امده بودند و ان وقت به ارزش البسه جديد که داريوش براي انها فراهم کرده بود پي بردند و با رضايت خاطر لباسهاي ضخيم را پوشيدند . از ان پس تا وقتي که قشون داريوش به مرز کارتاژ رسيد سياه پوستان هر روز بعد از اينکه آفتاب بالا مي امد عريان مي شدند و بعد از اينکه شب فرا مي رسيد لباس هاي ضخيم داريوش را مي پوشيدند. وقتي ارتش داريوش به مرز کارتاژ رسيد به حساب تقويم امروزي سي و پنج روز از پائيز سال 514 قبل از ميلاد گذشته بود. کارتاژيها در آغاز مطلع نشدند که يک ارتش به فرماندهي داريوش پادشاه ايران از مصر به راه افتاده تا اين که کارتاژ را اشغال کند ، اما بعد از اينکه دريا سالار ايراني در درياي مديترانه يک خط زنجير دريايي به وجود آورد که در طول آن به وسيله کشتي هاي حمل و نقل آذوقه به قشون ايران برساند ، کشتي هاي کارتاژي که در دريا حرکت مي کردند فهميدند که يک قشون در طول ساحل به سوي مغرب روان است و به زودي کشف کردند که ان ارتش براي اشغال کارتاژ راه پيمايي مي کند. کارتاژ تا ان تاريخ ارتش نداشت و فقط داراي نيروي دريايي بود و انچه سبب گرديد که کارتاژ داراي ارتش شود و در اعصار بعد ، با ارتش خود به اروپا تهاجم نمايد همان حمله داريوش بود که کارتاژيها را از خواب غفلت بيدار کرد. در ان موقع کارتاژ نه ارتشي داشت نه فرصتي موجود بود که بتواند يک ارتش بسيج کند . اين بود که شوراي شيوخ کارتاژ تصميم گرفت که با داريوش صلح نمايد و سه نفر از شيوخ انتخاب شدند که نزد داريوش بروند و به او بگويند که کارتاژ خواهان صلح است و ان سه مرد در مرز کارتاژ به او رسيدند و درخواست صلح کردند .داريوش گفت : درخواست صلح شما به سه شرط پذيرفته مي شود : اول اينکه کارتاژ خساراتي را که به اتباع ايران وارد کرده و خون بهاي مقتولين و هزينه قشون کشي مرا بپردازد. دوم اينکه نيروي دريايي کارتاژ از بين برود . و سوم اينکه فرمانفرماي ايراني حکومت کارتاژ را در دست داشته باشد . در عوض من به شما قول مي دهم که جان و مال مردم کارتاژ در امان است و شما ازاد هستيد که دين خود را بپرستيد و جزء ماليات که هر سال بايد بپردازيد به هيچ عنوان چيزي از شما گرفته نخواهد شد . سه نماينده مجلس شيوخ خواستند درخواست مهلت کنند تا اينکه بروند و شرايط داريوش را در مجلس شيوخ مطرح کنند ، ولي داريوش گفت من نمي توانم صبر کنم ! و عقيده دارم که درخواست مهلت شما فقط براي از بين بردن وقت به قصد فراهم کردن سرباز است و اگر شرايط مرا در همين جا نپذيريد کارتاژ را مورد تهاجم قرار خواهم داد و با شما طبق ائين جنگ رفتار خواهم کرد . ان سه نفر ناگزير شدند که شرايط داريوش را بپذيرند و پادشاه دو کرور "داريک ) " واحد پول ) غرامت خون ايرانيان و خسارات وارده بر انان و هزينه قشون کشي را گرفت و بدين کارتاژ بدون جنگ و خونريزي جزء امپراطوري وسيع ايران شد و نيروي دريايي ان از بين رفت ولي کشتي هاي بازرگاني آن کماکان مشغول کار بود. هنگامي که ارتش ايران از کارتاژ مراجعت مي کرد يک کاروان مصري مورد حمله راهزنان قرار گرفت و داريوش ، راهزنان را از آرياندس فرمانفرماي مصر خواست و بعد از اينکه دستگير شدند امر کرد که انها را به شدت مجازات شود .

شناسايی متن منشور «کوروش» روی استخوان‌های فسيل اسب در چين

Posted: 31 Dec 2010 06:39 AM PST



پژوهش‌هاي زبان‌شناسي يک كارشناس زبان‌هاي خاور نزديک روي دو قطعه‌ي استخوان فسيل‌شده‌ي اسب که در موزه‌ي شهر ممنوعه، نگهداري مي‌شوند، شناسايي نسخه‌ي چيني منشور کوروش را درپي داشت. گفته مي‌شود که پيشينه‌ي اين استخوان‌ها به روزگار هخامنشيان بازمي‌گردد و مطالعه روي نوشته‌هاي اين فسيل‌ نوشته، همچنان ادامه دارد.اند‌ك‌زماني است كه کپي چيني توليدات گوناگون، از وسايل برقي گرفته تا خشکبار، بازار ايران را از آن خود كرده است؛ اما اين‌بار چيني‌ها محصولي را در گستره‌ي باستان‌شناسي رو کرده‌اند: «نسخه‌ي چيني منشور کوروش».اين محصول چيني وارون(:برخلاف) ديگر توليدات چيني، گويا، اصل است و تاريخ ساخت آن به سال‌هاي فرمانروايي کوروش بزرگ بازمي‌گردد.دو قطعه استخوان فسيل‌شده‌ي اسب به‌تاز‌گي در چين شناسايي شده که از گويا، دربردارنده‌‌ي رونوشتي كوتاه‌شده از منشور کوروش هستند که در ازاي هر 20 نگاره‌ي ميخي استوانه کوروش، يک نگاره دارد.
در آغاز چنين مي‌پنداشتند كه اين استخوان‌ها تقلبي باشند، اما "ايروينگ فينکل"، از كارشناسان، خطوط خاور نزديک باستان در موزه‌ي بريتانيا، بر اين باور است که آنها اصل هستند. اين کشف، پيشينه‌ي پيوند ايران را با چين، چندين سده واپس(:عقب‌) مي‌برد.باستان‌شناس ايراني، کاميار عبدي درباره‌ي ارزشمندي اين يافته مي‌گويد: «البته هنوز بايد منتظر نظر ديگر زبان‌شناسان و بررسي‌هاي آزمايشگاهي درباره‌ي اصالت اين اثر باشيم، اما اگر اصل باشد اين کشف مهم، دگرگوني بزرگي را در ديدگاه‌هاي ما در زمينه‌ي پيوند ميان خاورنزديک، به‌ويژه سلسله‌ي هخامنشي و چين درهزاره‌ي نخست پيش از ميلاد، پديد مي‌آورد.»تا پيش از اين مدرک مستقيمي مبني بر پيوند هخامنشيان با چين در دست نبود. با اين کشف، تاريخ اين پيوند از روزگار اشکاني در ايران و سلسله‌ي هان در چين، پيشتر و به زمان سلسله‌ي هخامنشي در ايران و سلسله‌ي ژوي شرقي در چين باز‌مي‌گردد.
داستان پیدا شدن فسیل ها
اين دو قطعه استخوان حکاکي شده در سال‌هاي 1935 و 1940 ميلادي به دست «خو شن‌ وي» طبيب سنتي چين خريداري شدند. او، مي‌پنداشت اين دو قطعه دربردارنده‌ي اسنادي به خط کهن چيني است. در سال 1966 در انقلاب فرهنگي چين، او اين دو استخوان را براي جلوگيري از نابوديشان در خاک پنهان کرد.در سال 1985 ، اين دو استخوان را به شهر ممنوعه برد و به موزه‌ي کتيبه‌هاي چين پيشكش کرد. اما به تاز‌گي «وو يوهنگ» كارشناس زبان‌هاي خاورنزديک باستان، در موزه شهر ممنوعه دريافت که نوشته‌ي روي اين فسيل باستاني بخشي از اعلاميه حقوق بشر کوروش و متعلق به ايران است.تا چندي پيش، باور بر اين بود كه لوح کوروش، نمونه‌اي يگانه و تک بوده است. اما در سال جاري ميلادي پيدا شدن دو قطعه گل‌نبشته در مجموعه‌ي موزه‌ي بريتانيا که بخشي از اعلاميه‌ي کوروش بزرگ بود اين باور را دگرگون کرد و اين احتمال را پيش کشيد که شايد چندين نسخه از اعلاميه‌ي کوروش بوده است.در ژوئن امسال با همکاري موزه‌ي چين، خطوط روي اين دو قطعه، کپي شده و براي كنكاش به موزه‌ي بريتانيا فرستاده شد. به گفته‌ي فينکل نوشته‌ي روي اين دو قطعه، با متن اصلي روي استوانه‌ي کوروش کمي تفاوت دارد، اما از لحاظ دستور زبان و آوانگاري درست است.کاميار عبدي در اين‌باره گفت: «بر اين‌که منشور کوروش، متني بسيار ارزشمند بوده، گماني نيست، اما ارزشمندي آن براي اتباع شاهنشاهي هخامنشي بوده است. پس از اين‌که اصالت اين يافته‌ها تاييد شد از نخستين پرسش‌هايي که بايد بدان پرداخت اين است که متن منشور کوروش چگونه به چين راه يافته و چرا اين متن براي چيني‌ها آن‌اندازه اهميت داشته که آن را کپي کنند.»

منبع : خبرگزاری میراث فرهنگی

کوچ پایانی آریایی ها و عصر آهن

Posted: 31 Dec 2010 06:36 AM PST

در حدود سال 1000 پ.م دو اتفاق مهم در فلات ایران می افتد. یکی کوچ بزرگ آریایی ها به درون فلات ایران و جاگیر شدن آنان و دیگري رواج کاربرد آهن. در این زمان فریگی ها، اورارتوها، تراکی ها و میسی ها که در آسیاي خرُد حضور داشتند به هیتی ها یورش برده و آنان را به نابودي کشاندند. پیش از این سخن از نابودي میتانی ها و کاس یها به میان آوردیم. همچنین دیدیم که در واپسین سالهاي هزاره دوم پ.م، آتش قدرت ایلام به دست بابل خاموش گردید. در گیر و دار نابودي یک به یک تمدنهاي منطقه هستیم که آریایی ها وارد فلات ایران میشوند. اینبار سخن از آمیزش در اقوام آسیایی و ترویج فرهنگ نیست. بلکه سخن از یک جایگزینی تمام و کمال است. شاخه شرقی آریایی ها که چندین سده بود شمال هند و میان جیحون تا بلخ و هندوکش را به شکل کامل دراختیار داشت در اینزمان به دلیل کمبود مواد غذایی و زمین مجبور شد مسیر غرب را پیش رو بگیرد. و البته این به معنی تخلیه منطقه نیست. کوههاي پر فراز و نشیب هندوکَش امروزه همچنان بسیاري از گویش ها و زبانهاي هندوایرانی را در خود جاي داده است. و این حکایت از نیاکان هندوایرانی مردمان این منطقه دارد. در این سالیان مهاجرت به ایران و هند ادامه می یابد. وارون هند، ایران نه پرآب بود و نه بسیار مساعد براي کشاورزي. ولی اتفاقا همین کمی جمعیت سبب شد تا آریایی ها بتوانند نام خودشان را بر این سرزمین بگذا رند و به طور تمام و کمال هم از نظر فرهنگی و نرم افزاري و هم از جهت فیزیکی و سخت افزاري، ایران را در اختیار بگیرند. درحالیکه آریایی ها در هند و همچنین در اروپا با مقاومت بیشتري از سوي بومیان مواجه شدند و اگرچه فرهنگ خود را تحمیل کردند ولی کاملا در میان بومیان حل شدند. در این زمان است که بیننده اختلافات ارضی و جنگ میان دو گروه آریایی هستیم. جنگ آریایی هاي ایرانی و آریایی هاي تورانی به خوبی در استوره ملی ایران در شاهنامه، شرح داده شده است. همزمان یکی از اقوام اروپایی به محل زندگی خود نام ایرلند _سرزمین ایر_ میدهند که مترادف با واژه ( ایران است. آریایی ها در خراسان جمعیت انبوهی شده و از جنوب البرز به حرکت خود ادامه دادند تا به کوههاي زاگرس رسیدند. در اینجا بود که سه شاخه اصلی آنها، پدیدار شدند. پارتها که در شمال خراسان مانده بودند، مادها که در زاگرس ماندگار شدند و پارسها که زاگرس را به سمت جنوب پیموده و در پارس ساکن شدند. البته از زمان رسیدن آریایی ها به شرقیترین نقطه البرز تا زمان استقرار پار سها در پارس، دو تا سه سده به درازا کشیده است و از این روي است که آنان میهن نخستین خود را فراموش کردند. امروزه بیشتر ما با شنیدن واژه آریایی، به یاد سه قوم آریایی پارت، ماد و پارس می افتیم. البته این کاملا درست و منطقی است چراکه این سه قوم در درون ایران ساکن شده و دست به راه اندازي پادشاهی زدند. ماد ایران را در برابر آشور حفظ کرد. پارسها در دو دوره، مجموعا ششصد سال بر جهان آقایی کردند و پارتها ایران را از چنگال بیگانه رهایی دادند. ولی بهتر است این اقوام را آریایی هاي ایرانی بدانیم. تا بتوانیم دیگر اقوام آریایی را هم بررسی کنیم. سکاها و کیمري ها از دیگر اقوام آریایی هستند که چه بسا از مسیري به جز مسیر سه قوم اصلی، یعنی از قفقاز وارد منطقه ما شدند و وارون سه قوم دیگر نه تنها هیچ خدمتی به ایرانیان نکردند بلکه همواره بزرگترین مشکل پادشاهان ایرانی بودند. به گمان میرسد که دو جلگه بیرونی فلات ایران، یعنی جلگه شمال و جلگه خوزستان بیرون از دسترس آریایی ها می ماند. در مورد خوزستان که ادامه تسلط ایلامیان را به روشنی در تاریخ داریم ولی درباره اوضاع سیاسی شمال ایران چیزي در تاریخ نیست. دور نیست که اوضاع آنجا همانند خوزستان باشد. دیوار طبیعی البرز باعث شده است تا شمال این کوهها، به موزه اي تبدیل شود که در آن سنتها و رسمهاي کهن نگهداري شده و از گزند تغییرات فلات مصون بماند. در سده هاي بعد بیننده این هستیم که شمال نیز به مانند خوزستان به تصرف فیزیکی و فرهنگی آریایی ها در می آید. در سده هاي نخستین هزاره دوم پ.م، در شرق فلات آناتولی بیننده حضور سکاها، کیمري ها، اورارتوها، مانا ها و دیگر اقوام هستیم. جایگزینی ارمنی ها در سرزمین اورارتو و سرنگونی پادشاهی اورارتو در حدود 612 پ.م باعث شد تا این سرزمین یکسره در تسلط آریایی ها قرار گیرد. ولی در همین زمان بیننده یورش واجدان فرهنگ هلنی به بخشهای دیگر جهان هستیم. بدین شکل فرهنگ آنان به فرهنگ غالب در غرب آسیاي خرُد تبدیل میشود. هنوز خبري از تاریخ مدون که بتوانیم جزئیات زندگی در ایران پس از جاگیر شدن آریایی ها را دریابیم نیست. پس به همان سیلک برمیگردیم که پس از نزدیک به دو هزار سال توقف _از میانه هزاره سوم تا میانه هزاره نخست_ زندگی را از سر میگیرد. در بالاي تپه مصنوعی سیلک مهاجمان آریایی، به محض ورود بناي محکم و استواري با محلات مختلف در پایین دست تپه و برج و باروهایی در اطراف آن ساخته اند. دگرگونی چشمگیري در شیوه خاکسپاري مردگان پدید آمده است. که نشانگر جایگزینی نژادي نو تلقی میشود. قبرها را دیگر در کف اتاق ها حفر نمیکنند. شهرمردگان در چند صد متري روستا است. گورستانی بسیار وسیع. البته شیوه خاکسپاري مانند آریایی هاي نخستین هم نیست و از بومیان ایران تاثیر پذیرفته است. مردگان را همچنان با انواع و اقسام اشیاء به خاك میسپارند. سفالینه ها همچنان به وفور یافت میشوند. ظروفی بسیار زیبا و متنوع. نقش بز کوهی جاي خود را به اسب میدهد. در کنار نق شهاي هندسی، دایره خورشید هم به چشم میخورد. در هنر همه اقوام آریایی ایران و هند و اروپا، خورشید جایگاه خود را دارد. تصویر انسان بر روي اشیاء در سیلک، پیشینه اي بیش از یونان دارد. حالا سیلک به یک شهر واجد برج و بارو تبدیل شده است. کاخ سیلک و مناطق مسکونی و مبعد آن نیز داراي حصارهایی متعدد شده اند. فلات به تدریج تغییر حالت میدهد. شهرهاي ایران را دو یا سه قلعه تو در تو محصور میکنند و پیرامون حصارها را با خندق پر آب پوشش میدهند. این عصري از شهرنشینی است که در فلات ایران تازگی دارد و از ابداعات نژاد نو است که به تازگی در آن ساکن شده است. جامعه به طبقات چهار گانه بخشبندي میشود. پادشاه و شاهزادگان، اشراف و سرداران و بزرگان، صاحبان زمین کشاورزي و بی چیزها. در این دوره شیوه خرده سرمایه داري یا خرده بورژوازي توسعه می یابد. همگان بر این باورند که کشاورز ایرانی این دوره بی گمان از آزاد يهاي بیشتري نسبت به کشاوران میانرودان و مصر برخوردار بوده است. چنین به گمان میرسد که کشاورزي به سمت فردیت و تجزیه سیر میکرده است. پیشرفتی در خور توجه. به موازات گسترش کشاورزي، استخراج معادن نیز رونق میگیرد که در مالکیت پادشاهان است. ایران همچنان نقش تولید کننده را ایفا میکند. از این رو میتوان گفت ایران با اقتصاد کشاورزي خودش و بدون داشتن شهرهاي بزرگ مانند میانرودان و مصر، همسانی زیادي به یونان عصر خویش دارد. پیدایش آهن و رواج آن به کلی ساختار اجتماعی و اقتصادي را دگرگون میکند. این فلز نخستین بار در سده پانزدهم پ.م براي هیتی ها و میتانی ها و در سده دوازدهم پ.م براي مصریان شناخته میشود. آریایی ها پس از برپایی شهرهایشان در ایران با شتاب شروع به بهره گیري از آن کردند. البته این به معنی کنار گذاشتن مس و مفرغ نیست. در سیلک میبینیم که قبر طبقه حاکم و سرداران و اشرافیان آکنده از سلاح ها و ساز و برگ آهنی است ولی هنوز هم اشیاء متعددي از مس و برنز به چشم میخورد و مصرف آهن به پاي مس نمیرسد. با نگاهی به آمار غنایم آشوري ها معلوم میشود که هیچگاه میزان اشیاء آهنی غارت شده از ایران به نصف وزن اشیاء مسی نمیرسد. در سده هاي هفتم و هشتم پ.م بیننده ویرانی در سیلک و گیان _دو نمونه یافت شده ایران پیش از تاریخ _ هستیم. میتوانیم بپذیریم که این ویرانی به دست آشوریان بوده است. زندگی در سیلک متوقف شده و در گیان به سبک آشوري ادامه می یابد.

هر کی میخواد برای امام زمان مطلبی بزاره

Posted: 31 Dec 2010 05:59 AM PST

انتظار، فاصله‌ای است میان دو جمعه: جمعه ولادت و جمعه ظهور

مرد کور

Posted: 31 Dec 2010 05:37 AM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط وفا67 (پست 262657)
خواهش میکنم همیشه خوشم میاد از داستانهات :)

ممنونم....شما لطف داری به بنده

خواهش مرد روحانی از خدا

Posted: 31 Dec 2010 05:30 AM PST

واقعا چي ميشه بخاطر هم از خودمون گاهي وقتا مايه بذاريم!!!!!
خيلي زور داره بخاطر يكي يه كوچولو دلمون بلرزه وبخوايم كمكش كنيم!!!
بايد از هم بگذريم تا خدا هم ازمون بگذره.
خيلي قشنگ بود ممنون............

میخوام نظرتون رو در مورد یه جمله و دیدگاه بدونم لطفا بفرمایید داخل

Posted: 31 Dec 2010 05:05 AM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط hamid2231 (پست 262588)
درود
یه جمله ای گذاشتم در پست جملات زیبا
خیلی خوشم اومد و جالب بود برام که یه نفر هم در مورد اون نظری داده بود
گفتم بد نیست نظر دوستان گلم رو هم بدونم

دخترک هميشه مي گفت: من براي نجابت وفا و زيباييت عاشق تو شدم پسرک براي روز تولدش سه حيوان خانگي به او هديه داد ...اسب سگ و يک پرنده زيبا! تا دخترک خواست دليل اينکار را بپرسد.... پسرک رفته بود براي هميشه

و اما نظری که داده شده بود برای این جمله

از دیرباز گفته اند سگ سنبل وفاداری ،اسب نجالت و در اینجا پرنده هم سنبل زیبایی است.اما گویاپسر انتظار دیگری از دختر داشته است و خواسته بگوید هرچقد با وفا باشم یه سگ نمیر سم .هراندازه نجیب باشم به اسب نمی رسم و زیبا یی ام هم به پرنده نمی رسد.پس تو باید عاشق چیزی دیگر من باشید که در دیگران نیست و شاید ..


به نظر شما انتظار پسر از دختر چی بوده؟




به نظر من اون میخواسته یه چیزی بگه با این کارش وفا نجابت زیبایی در حیوانها هم وجود داره شاید از انسان هم بیشتر انسان یه گوهر باارزشه بخاطر انسان بودنش (انسانیت )

نام من عشق است آیا می شناسیدم...؟

Posted: 31 Dec 2010 04:50 AM PST

عالی بود عزیزم...ممنون

تاریخچه کریسمس...و تصاویر زیبا از سال 2011...

Posted: 31 Dec 2010 04:45 AM PST












*** گفتمش دل میخری ؟ پرسید چند؟ ***

Posted: 31 Dec 2010 04:44 AM PST

kheili ghashang bod,mersi

بیسکویت سوخته

Posted: 31 Dec 2010 04:43 AM PST

زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است!




در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.


یادم هست اون شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی میکرد


و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم


همان شب، کمی بعد که رفتم بابام رو برای شب بخیر ببوسم، ازش پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد؟


اون منو در آغوش کشید و گفت: مامانت امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد

هوش خود را با خواندن این حکایت طنز مورد آزمایش قرار دهید

Posted: 31 Dec 2010 04:42 AM PST

معلومه دیگه خرش.........

.... دوستت دارم اي اميد محال ....

Posted: 31 Dec 2010 04:26 AM PST

تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
مي كشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را

دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره مي جويم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه مي گويم

آه ... هرگز گمان مبر كه دلم
با زبانم رفيق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
كي ترا گفتم آنچه دلخواهست

تو برايم ترانه مي خواني
سخنت جذبه اي نهان دارد
گوئيا خوابم و ترانه تو
از جهاني دگر نشان دارد

شايد اينرا شنيده اي كه زنان
در دل «آري» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عيان نمي سازند
رازدار و خموش و مكارند

آه، من هم زنم، زني كه دلش
در هواي تو مي زند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف
دوستت دارم اي اميد محال

پسرک وخدمتکار

Posted: 31 Dec 2010 04:22 AM PST

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.


- پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟



- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عده‌اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هايش را شمرد و گفت:
- براى من يک بستنى بياوريد.
خدمتکار يک بستنى آورد و صورت‌حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريه‌اش گرفت. پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
يعنى او با پول‌هايش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمی‌ماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود....

چرا پرسنل اتاق عمل لباس سبز یا آبی می‌پوشند؟

Posted: 31 Dec 2010 04:14 AM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط memoljoon (پست 262623)
تو جراحی اون بدبختا
چقدر دل و روده اضافه آوردی؟؟؟

هیچی بابا
تازه یه دفه هم یه بزغاله زائوندم :a (4)::a (4)::a (4):

خیلی باحال بود
بزغاله با من عجین شد :24:

فرق دختر و پسر

Posted: 31 Dec 2010 03:45 AM PST

مادرم يك چشم نداشت. در كودكي براثر حادثه يك چشمش را ازدست داده بود. من كلاس سوم دبستان بودم و برادرم كلاس اول. براي من آنقدر قيافه مامان عادي شده بود كه در نقاشي‌هايم هم متوجه نقص عضو او نمي‌شدم و هميشه او را با دو چشم نقاشي مي‌كردم. فقط در اتوبوس يا خيابان وقتي بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه مي‌كردند و پدر و مادرها كه سعي مي‌كردند سوال بچه خود را به نحوي كه مامان متوجه يا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه اين موضوع مي ‌شدم و گهگاه يادم مي‌افتاد كه مامان يك چشم ندارد. يك روز برادرم از مدرسه آمد و با ديدن مامان يك‌دفعه گريه كرد. مامان او را نوازش كرد و علت گريه‌اش را پرسيد. برادرم دفتر نقاشي را نشانش داد. مامان با ديدن دفتر بغضي كرد و سعي كرد جلوي گريه‌اش را بگيرد. مامان دفتر را گذاشت زمين و برادرم را درآغوش گرفت و بوسيد. به او گفت: فردا مي‌رود مدرسه و با معلم نقاشي صحبت مي‌كند. برادرم اشك‌هايش را پاك كرد و دويد سمت كوچه تا با دوستانش بازي كند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشي داداش را نگاه كردم و فرق بين دختر و پسر بودن را آن زمان فهميدم. موضوع نقاشي كشيدن چهره اعضاي خانواده بود. برادرم مامان را درحالي‌كه دست من و برادرم را دردست داشت، كشيده بود. او يك چشم مامان را نكشيده بود و آن را به صورت يك گودال سياه نقاشي كرده بود. معلم نقاشي دور چشم مامان با خودكار قرمز يك دايره بزرگ كشيده بود و زير آن نمره 10 داده بود و نوشته بود كه پسرم دقت كن هر آدمي دو چشم دارد. با ديدن نقاشي اشك‌هايم سرازير شد. از برادرم بدم آمد. رفتم آشپزخانه و مامان را كه داشت پياز سرخ مي كرد، از پشت بغل كردم. او مرا نوازش كرد. گفتم: مامان پس چرا من هميشه در نقاشي‌هايم شما را كامل نقاشي مي‌كنم. گفتم: از داداش بدم مي‌آيد و گريه كردم. مامان روي زمين زانو زد و به من نگاه كرد اشك‌هايم را پاك كرد و گفت عزيزم گريه نكن تو نبايستي از برادرت ناراحت بشوي او يك پسر است. پسرها واقع بين‌تر از دخترها هستند؛ آنها همه چيز را آنطور كه هست مي‌بينند ولي دخترها آنطوركه دوست دارند باشد، مي‌بينند. بعد مرا بوسيد و گفت: بهتر است تو هم ياد بگيري كه ديگر نقاشي‌هايت را درست بكشي. فرداي آن روز مامان و من رفتيم به مدرسه برادرم. زنگ تفريح بود. مامان رفت اتاق مدير. خانم مدير پس از احوال‌پرسي با مامان علت آمدنش را جويا شد. مامان گفت: آمدم تا معلم نقاشي كلاس اول الف را ببينم. خانم مدير پرسيد: مشكلي پيش آمده؟ مامان گفت: نه همينطوري. همه معلم‌هاي پسرم را مي‌شناسم جز معلم نقاشي؛آمدم كه ايشان را هم ملاقات كنم. خانم مدير مامان را بردند داخل اتاقي كه معلم‌ها نشسته بودند. خانم مدير اشاره كرد به خانم جوان و زيبايي و گفت: ايشان معلم نقاشي پسرتان هستند. به معلم نقاشي هم گفت: ايشان مادر دانش آموز ج-ا كلاس اول الف هستند. مامان دستش را به سوي خانم نقاشي دراز كرد. معلم نقاشي كه هنگام واردشدن ما درحال نوشيدن چاي بود، بلند شد و سرفه‌اي كرد و با مامان دست داد. لحظاتي مامان و خانم نقاشي به يكديگر نگاه كردند. مامان گفت: از ملاقات شما بسيار خوشوقتم. معلم نقاشي گفت: من هم همينطور خانم. مامان با بقيه معلم‌هايي كه مي‌شناخت هم احوال‌پرسي كرد و از اينكه مزاحم وقت استراحت آنها شده بود، عذرخواهي و از همه خداحافظي كرد و خارج شديم. معلم نقاشي دنبال مامان از اتاق خارج شد و درحاليكه صدايش مي لرزيد گفت: خانم من نميدانستم ...
مامان حرفش را قطع كرد و گفت: خواهش ميكنم خانم بفرماييد چايتان سرد مي شود. معلم نقاشي يك قدم نزديكتر آمد و خواست چيزي بگويد كه مامان گفت: فكر مي‌كنم نمره 10 براي واقع‌بيني يك كودك خيلي كم است. اينطور نيست؟ معلم نقاشي گفت: بله حق با شماست. خانم نقاشي بازهم دستش را دراز كرد و اين بار با دودست دست‌هاي مامان را فشار داد. مامان از خانم مدير هم خداحافظي كرد. آن روز عصر برادرم خندان درحالي‌كه داخل راهروي خانه لي‌‌لي مي‌كرد، آمد و تا مامان را ديد دفتر نقاشي را بازكرد و نمره‌اش را نشان داد. معلم نقاشي روي نمره قبلي خط كشيده بود و نمره 20 جايش نوشته بود. داداش خيلي خوشحال بود و گفت: خانم گفت دفترت را بده فكر كنم ديروز اشتباه كردم بعد هم 20 داد. مامان هم لبخندي زد و او را بوسيد و گفت: بله نقاشي پسر من عاليه! و طوري كه داداش متوجه نشود به من چشمك زد و گفت: مگه نه؟
من هم گفتم: آره خيلي خوب كشيده، اما صدايم لرزيد و نتوانستم جلوي گريه‌ام را بگيرم.
داداش گفت: چرا گريه مي‌كني؟ گفتم آخه من يه دخترم !!!!!

چوپان و مرد ثروتمند

Posted: 31 Dec 2010 03:43 AM PST

چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يك مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكله ي يك اتومبيل جديد كروكي از ميان گرد و غبار جاده هاي خاكي پيدا ميشود. رانندۀ آن اتومبيل كه يك مرد جوان با لباس Brioni، كفشهايGucci ، عينكRay-Ban و كراواتYSLبود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و پرسيد: اگر من به تو بگويم كه دقيقا چند راس گوسفند داري، يكي از آنها را به من خواهي داد؟
چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و نگاهي به رمه اش كه به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت داد .
جوان، ماشين خود را در گوشه ای پارك كرد و كامپيوترNotebookخود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را به يك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه ي NASAروي اينترنت، جايي كه ميتوانست سيستم جستجوي ماهوارهاي ( GPS) را فعال كند، شد. منطقۀ چراگاه را مشخص كرد، يك بانك اطلاعاتي با 60 صفحۀ كاربرگExcel را به وجود آورد و فرمول پيچيدۀ عملياتي را وارد كامپيوتر كرد.
بالاخره 150 صفحه ي اطلاعات خروجي سيستم را توسط يك چاپگر مينياتوري همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالي كه آنها را به چوپان ميداد، گفت: شما در اينجا دقيقا 1586 گوسفند داري.
چوپان گفت: درست است. حالا همينطور كه قبلا توافق كرديم، ميتواني يكي از گوسفندها را ببري.
آنگاه به نظاره ي مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم كه چه كاره هستي، گوسفند مرا پس خواهي داد
مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا كه نه!
چوپان گفت: تو يك مشاور هستي.
مرد جوان گفت: راست ميگويي، اما به من بگو كه اين را از كجا حدس زدي؟
چوپان پاسخ داد: كار ساده اي است. بدون اينكه كسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي كه خود من جواب آن را از قبل ميدانستم، مزد خواستي. مضافا، اينكه هيچ چيز راجع به كسب و كار من نميداني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتي

کلاغ وروباه(طنز)

Posted: 31 Dec 2010 03:40 AM PST

کلاغ پيري تکه پنيري دزديد و روي شاخه درختي نشست.
روباه گرسنه اي که از زير درخت مي گذشت، بوي پنير شنيد، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت : اي واي تو اونجايي، مي دانم صداي معرکه اي داري ! چه شانسي آوردم !

اگر وقتش را داري کمي براي من بخوان …
کلاغ پنير را کنار خودش روي شاخه گذاشت و گفت: اين حرفهاي مسخره را رها کن اما چون گرسنه نيستم حاضرم مقداري از پنيرم را به تو بدهم.

روباه گفت: ممنونت مي شوم ، بخصوص که خيلي گرسنه ام ، اما من واقعاً عاشق صدايت هم هستم.

کلاغ گفت: باز که شروع کردي اگر گرسنه اي جاي اين حرفها دهانت را باز کن، از همين جا يک تکه مي اندازم که صاف در دهانت بيفتند.
روباه دهانش را باز باز کرد.

كلاغ گفت : بهتر است چشم ببندي که نفهمي تكه بزرگي مي خواهم برايت بيندازم يا تکه کوچکي.

روباه گفت : بازيه ؟ خيلي خوبه ! بهش ميگن بسکتبال .

خلاصه ... بعد روباه چشمهايش را بست و دهان را بازتر از پيش کرد و کلاغ فوري پشتش را کرد و فضله اي کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد.

روباه عصبي بالا و پايين پريد و تف کرد و گفت : بي شعور ، اين چي بود؟

کلاغ گفت : کسي که تفاوت صداي خوب و بد را نمي داند، تفاوت پنير و فضله را هم نبايد بفهمد.

شهادت حضرت امام سجاد عليه السلام تسليت باد

Posted: 31 Dec 2010 03:11 AM PST

حضرت امام سجاد(ع)

اسم مبارك آن بزرگوار علي است و مشهورترين القاب آن حضرت زين العابدين و سجّاد است و مشهورترين كنية او ابامحمد وابوالحسن است. مدّت عمر آن بزرگوار مثل پدر بزرگوارش پنجاه و هفت سال است زيرا پانزدهم جمادي الاول سال سي و هشت از هجرت به دنيا آمد. تولد آن بزرگوار دو سال قبل از شهادت اميرالمؤمنين (ع) است و تقريباً بيست و سه سال به پدر بزرگوار زندگي كرد. پس مدت امامت آن بزرگوار سي و چهار سال است.

حضرت سجّاد (ع) پدري چون حسين دارد و مادرش دختر يزدگرد پادشاه ايران است كه دست عنايت حق بطور خارق العاده اين دختر را به امام حسين مي رساند. شرافت اين زن آن است كه مادر نه نفر از ائمة طاهرين مي شود و چنانچه حسين (ع) اب الائمه است. اين زن نيز ام الائمه است. و اما از نظر فضايل انساني: امام سجّاد (ع) گرچه با اهل بيت عليهم السلام وجه اشتراك در همة فضايل دارند و هيچ فرقي ميان آنان از نظر صفات و فضايل انساني نيست، اما از نظر گفتار و كردار شباهت تامّي به جدشان اميرالمؤمنين عليه السلام دارد.
ايمان امام سجاد (ع)
اميرالمؤمنين (ع) در دعاي صباح مي گويد: يا من دل علي ذاته بذاته.
«اي كسي كه برهان وجود خود هستي.»
حضرت سجّاد نيز در دعاي ابوحمزة ثمالي مي گويد: بك عرفتك وانت دللتني عليك وعويني اليك ولولا انت لم أدرما انت.
«تو را به خودت شناختم و تو دلالت نمودي مرا بر خودت و دعوت نمودي به خودت و اگر نبودي، ترا نمي شناختم.»
اين گونه كمات منتهاي ايمان را مي رساند و اين همان ايمان شهودي است كه اميرالمؤمنين مي فرمايد: لو كشفت لي الغطاء ما ازددت يقينا.
«اگر بر فرض محال ممكن بود خدا را بر اين چشم ظاهري ديد و مي ديدم بر يقين من كه الآن به ذات مقدس حق دارم افزوده نمي شد.».
علم امام سجّاد (ع)
اگر اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد: «از من بپرسيد هرچه مي خواهيد كه به خدا قسم تمام وقايع را تا روز قيامت مي دانم، حضرت سجاد نيز مي گويد: «اگر نمي ترسيدم كه مردم در حق ما غلوّ كنند، وقايع را تا روز قيامت مي گفتم.»
تقواي امام سجاد (ع)
اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود: والله لو اعطيت الاقاليم السبعة وما تحت افلا كها علي ان اعصي في نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت.
«به خدا قسم اگر تمام عالم هستي را به من دهند كه به مورچه اي ظلم كنم و بيجهت پوست جوي را از دهان آن بگيرم، نمي كنم.»
حضرت سجّاد نيز مي فرمود:
تعصي الاله وانت تظهر حبّه هذا لعمري في الفعال بديع
لو كنت تظهر حبه لأطعته ان المحب لمن يحب مطيع
«خداوند را معصيت مي كني و ادعا مي كني كه او را دوست داري. به جان من اين ادعا از عجايب امور است. اگر راستي خدا را دوست داشتي او را اطاعت مي كردي، زيرا محّب هميشه مطيع محبوب است.»
در اين اشعار نيز امام سجاد مي گويد محال است كه خداوند را معصيت كنم، زيرا او را دوست دارم.
عبادت امام سجاد (ع)
دربارة اميرالمؤمنين گفته شده است كه روزها به ايجاد باغ و قنات براي فقرا و محتاجين مشغول بود، و تا به صبح عبادت مي كرد. حضرت سجّاد نيز چنين بود چه بسيار باغها و قنوات كه به دست ايشان براي ديگران آباد يا ايجاد شد. عبادت و سجدة او به حدي بود كه به زين العابدين و سجّاد ملقّب شد.
از رسول اكرم روايت شده كه روز قيامت خطاب مي شود: «كجا است زين العابدين؟» و مي بينم كه فرزندم علي بن الحسين جواب مي دهد و مي آيد. از امام باقر روايت شده كه: «پدرم را مي ديدم كه از كثرت عبادت پاهاي او ورم كرده، و صورت او زرد، و گونه هاي او مجروح، و محل سجدة او پينه بسته بود.»
سخاوت، فتوت و رأفت امام سجّاد (ع)
در تاريخ است يكي از كارهاي اميرالمؤمنين (ع) اداره كردن فقرا بطور مخفيانه بوده است. اميرالمؤمنين شبها خوراك، پوشاك و هيزم به خانة بينوايان مي برد، و آن بينوايان حتي نمي دانستند كه چه كسي آنها را اداره مي كند. همچنين ميان مورخين مشهور است كه امام سجاد (ع) چنين بوده است.
راوي مي گويد: در محضر امام صادق (ع) بوديم كه از مناقب اميرالمؤمنين (ع) صحبت شد و گفته شد هيچ كس قدرت عمل اميرالمؤمنين را ندارد و شباهت هيچ كس به اميرالمؤمنين، بيشتر از علي بن الحسين نبوده است كه صد خانواده را اداره مي كرد. شبها گاهي هزار ركعت نماز مي خواند.»
از طريق اهل تسنن روايت شده است كه چون حضرت سجاد شهيد گشت روشن شد كه آن حضرت صد خانواده را بطور مخفي اداره مي كرده است.
زهد امام سجّاد (ع)
چنانچه اميرالمؤمنين (ع) زاهد به تمام معني بوده است و دلبستگي به مالي و به كسي جز به خداي متعال نداشته است. همچنين بوده است امام سجاد (ع). لذا به اصحاب خود سفارش مي فرمود: اصحابي، اخواني، عليكم بدار الآخرة ولا اوصيكم بدار الدنيا فانكم عليها وبها متمسكون اما بلغكم ان عيسي عليه السلام قال للحواريين. الدنيا قنطرة فاعبروها ولا تعمروها. وقال: من يبني علي موج البحر داراً؟ تلكم الدار الدنيا ولا تتخذوها قراراً.
«اي ياران من، برادران من، مواظب خانة آخرت باشيد من سفارش دنيا را به شما نمي كنم زيرا شما بر آن حريص هستيد و به آن چنگ زده ايد. آيا نشنيده ايد كه حضرت عيسي به حواريون مي گفت: دنيا پل است، از روي آن بگذريد و به تعميرش نپردازيد! چه كسي روي موج آب خانه مي سازد؟ موج دريا اين دنيا است، به آن دلبستگي نداشته باشيد.»
شجاعت اميرالمؤمنين (ع)
شجاعت اميرالمؤمنين (ع) زبانزد خاص و عام است. و اگر گفتار امام سجاد (ع) را در مجلس ابن زياد و در مجلس يزيد و مخصوصاً خطبة آن بزرگوار را در مسجد شام در نظر بگيريم شجاعت اين بزرگوار نيز بر ما روشن مي شود.
اميرالمؤمنين شجاعت خود را در ميدان براي افرادي مثل عمروبن عبدود و مرحب خيبري به كار مي برد و فرزند گرامي او امام سجّاد، شجاعت را در مجلس ابن زياد و مجلس يزيد و روي منبر در مسجد شام به كار برده است.
سياست امام سجّاد (ع)
اميرالمؤمنين به اقرار همة مورخين از سنّي و شيعه پاسدار اسلام بود و رأي و تدبير او فوق العاده مفيد بود، چنانكه عمر بيشتر از هفتاد مورد گفته است: لولا علي لهك عمر، يعني: «اگر علي نبود عمر هلاك شده بود.»
امام سجاد عليه السلام در مدت سي و پنج سال پاسدار شيعه بود. مورخين معتقدند كه تدبير امام سجّاد، مدينه را و بسياري از شيعيان را از دست كساني چون يزيد و عبدالملك مروان نجات داد.
حلم امام سجاد (ع)
دربارة اميرالمؤمنين گفتاري نقل شده و ايشان فرمودند: «برآدم بيخردي گذشتم كه به من بد مي گفت. از او صرف نظر كردم گويي كه او حرفي نزده است.» دربارة امام سجاد نيز گفتاري نقل شده است و ايشان فرمودند: «بر كسي گذشتم كه به من بد مي گفت. بدو گفتم كه اگر راست مي گويي خداوند متعال مرا رحمت كند، و اگر دروغ مي گويي خدا تو را بيامرزد!»
تواضع امام سجاد (ع)
آن حضرت با فقرا مي نشست، با آنان غذا مي خورد، از آنان دلجويي مي كرد، به آنان لطف داشت و پناه آنان بود، براي آنان كار مي كرد و از آنان پذيرايي مي نمود، و دربارة آنان به ديگران سفارش مي كرد.
تاريخ نويسان اقرار دارند كه امام سجاد (ع)، دوست داشت فقيران، يتيمان و بينوايان سر سفره اش باشند و با آنها بنشيند، غذا براي آنها آماده كند و حتي غذا در دهن آنان بگذارد.
فصاحت و بلاغت امام سجّاد (ع)
فصاحت به معني خوب سخن گفتن، مجاز، كنايه، لطايف و مثالها را به كار بردن است. و بلاغت سخن خوب گفتن، بجا سخن گفتن، از طول كلام بي فايده پرهيز داشتن است. فصاحت و بلاغت اميرالمؤمنين مورد اقرار همه است آنچنانكه دربارة نهج البلاغه گفته شده:
دون كلام الخالق وفوق كلام المخلوق.
«پايين تر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوق است.»
امام سجّاد صحيفة كامله سجاديه را به جهان عرضه داشت. صحيفه اي كه چون آن نيامده و نخواهد آمد. صحيفه اي كه در ضمن دعا، معارف اسلام، سياست اسلام، اخلاق اسلام، اجتماعيات اسلام، حقانيت شيعه، حقانيت اهل بيت، انتقاد از ظلم و ظالم، سفارش به حق و حقيقت، و بالاخره يك دوره معارف اسلامي را آموزش مي دهد. صحيفه اي كه محققين اسم آن را اخت القرآن، انجيل اهل بيت، زبور آل محمد نهاده اند. صحيفه اي كه ابلهي با فصاحت ادعا كرد كه مي تواند چون آن بياورد چون قلم به دست گرفت و نتوانست، دق كرد و مرد.
جهاد امام سجاد (ع)
اميرالمؤمنين عليه السلام بزرگترين مجاهد اسلام است كه توانست اسلام را از دست كفار و مشركين نجات دهد. ولي فرزندش امام سجّاد گرچه در كربلا كشته نشد اما وجودش، بقايش و اسارتش عامل بقاي اسلام بوده است. قيام ابي عبدالله الحسين (ع) درختي بود كه در كربلا كاشته شد و آبياري و به ثمر رساندن و نگاهداري از آن به دست امام سجاد (ع) به دست زينب كبري انجام گرفت.
تدبير امام سجاد در اسارت، گريه هاي امام سجاد در مدينه، نوحه خواني و روضه خوانيهاي آن حضرت در مدت سي و پنج سال سخنرانيش، به موقع جهادي بود فوق العاده مفيد و ثمربخش كه تحليل سياسي تاريخ، اين مطالب را نشان مي دهد.
عفو و جوانمردي امام سجّاد (ع)
اگر تاريخ دربارة اميرالمؤمنين (ع) مي گويد كه چگونه از ابن ملجم مواظبت كرد و هنگامي كه ظرف شيري را براي حضرت مي آوردند نيمي را مي خورد و نيم ديگر را براي او مي فرستاد، و دربارة او وصيّت و سفارش فراوان نمود، دربارة امام سجّاد نيز منقول است كه: فرماندار مدينه كه دل امام سجاد را خون كرده بود، از طرف عبدالملك مروان معزول شد و امر شد كه او را به درختي ببندند و مردم بيايند و به او توهين كنند. امام سجاد (ع) اصحاب خود را خواست و سفارش فرمود كه مبادا به او توهين شود! امام سجاد نزد او رفت و او را دلداري داد و نزد عبدالملك مروان وساطت او را كرد كه از اين خواري نجات يابد.
آن فرماندار معزول مي گفت از علي بن الحسين و يارانش ترس دارم زيرا به آنها ظلم بسيار كردم.
ابهت و شخصيت امام سجّاد (ع)
دربارة اميرالمؤمنين (ع) گفته شده كه بسيار متواضع بود، ولي بزرگي شخصيّت آن بزرگوار ميان همه محفوظ بود. همچنين است فرزند عزيزش امام سجاد (ع).
در تاريخ ضبط است كه هشام بن عبدالملك به حج آمده بود و كثرت جمعيت مانع شدكه حجر الاسود را استلام كند. پس در گوشه اي براي او فرشي انداخته و نشسته بود كه امام سجّاد وارد طواف شد و وقتي به حجر الاسود رسيد، مردم كنار رفتند و حضرت مكرّر استلام نمود. هشام فوق العاده ناراحت شد. يكي از اطرافيان پرسيد: اين مرد كيست كه مردم چنين به او احترام دارند؟ هشام تجاهل كرد و گفت نمي دانم. فرزدق آنجا بود، في البداهة قصيدة مفصلي دربارة امام سجاد سرود. ما چند بيت از آن قصيده را مي آوريم: تمام قصيده در مناقب ابن شهر آشوب موجود است:
هذا الذي تعرف البطحاء وطاته والبيت يعرفه والحل والحرم
ما قال لاقط الا في تشهده لولا التشهد كانت لانه نعم
يغضي حياء ويغضي من مهابته فما يكلم الا حين يبتسم
من معشر حبهم دين وبغضهم كفر وقربهم منجي ومقتصم
مقدم بعد ذكر الله ذكرهم في كل فرض ومختوم به الكلم
«اين مردي است كه حجاز، خانة خدا، حل، حرم او را مي‌شناسند.
نه، در كلامش نيست ـ حاجت سائل را هميشه برآورده مي كند جز در تشهد ـ كه لا اله الا الله مي گويد. و اگر تشهد در نماز نبود، نه او، هميشه آري بود: هنگام برخورد با مردمان چشمها را فرو مي بندد براي آنكه حيا دارد، و ديگران چشم فرو مي بندد به جهت ابهتي كه او دارد. و سخن با او نمي گويند مگر كه آن بزرگوار تبسّم كند. روز قيامت حب آنها دين است و بغض آنها كفر است و قرب و نزديكي به آنان پناه و نجات انسانها است. در نمازها ياد آنها و اسم آنها مقدم بر هر چيزي است بعد از اسم خداي متعال. و نمازها به اسم آنان تمام مي شود ـ يعني در نماز بعد از اسم خدا در اقامه، اسم اهل بيت است و آخر مطلب كه در تشهد آخر گفته مي شود باز اسم اهل بيت است. گفته شده كه فرزدق به اين اشعار آمرزيده شده است و به گفتة جامي اگر اهل عالم به اين اشعار آمرزيده شوند جا دارد.
زندگي امام سجاد (ع)
مي دانيم زندگي اميرالمؤمنين (ع) پر تلاطم بود در نهج البلاغه مي فرمايد: صبرت وفي العين قذي وفي الحلق شجي. يعني: «صبر نمودم در مصايب نظير كسي كه خاري در چشم و استخواني در گلو داشته باشد.» ولي زندگي امام سجّاد عليه السلام از زندگي اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار پرتلاطم تر بود. آن حضرت در بحبوحة جنگ صفين به دنيا آمد: در زمان معاويه و آن جناياتش پرورش پيدا كرده. معاويه را با كشتارهاي دسته جمعي شيعيان، با اشاعة سبّ اميرالمؤمنين در خطبه ها و بعد از نمازها ديده است. بعداً حماسة كربلا و اسارت، كه هر روزي از آن چند بار مرگ است، مجلس ابن زياد و مجلس يزيد را با اهل بيت پدرش پشت سر نهاد. قضية حره كه ننگي است بر دامن مسلمانان را مشاهده كرد.
يزيد سال دوم سلطنت، شخصي را با پنج هزار لشگر به مدينه فرستاد و دستور قتل عام داد و سه روز مدينه را براي لشگريان خود مباح اعلام نمود.
او شاهد قضية عبدالله بن زبير است ـ كه همة بني هاشم و من جمله محمد بن حنفيه را در شعب ابي طالب جمع نمود كه بسوزاند و چون دشمن رسيد موفق نشد ـ شاهد مروان بن حكم بود كه دشمن سرسخت اهل بيت بود. شاهد حكومت عبدالملك مروان با فرماندارش حجاج بن يوسف ثقفي است. زنداني زندان حجاج بن يوسف است كه در ميان بياباني، پنجاه هزار زنداني در آن زندان بود و دميري در حياة الحيوان مي گويد خوراك آنها دو قرصه نان بود كه بيشتر آن خاكستر بود. شاهد كشتار بيشتر از صد هزار نفر بود به جرم دوستي با اهل بيت. پنجاه و هفت سال در اين دنيا زندگي كرد ولي هر روز از آن براي آن بزرگوار قتلگاهي بود.
والسلام عليه يوم ولد ويوم استشهد ويوم يبعث حياً.

خطبه امام سجاد(ع) در مجلس یزید

Posted: 31 Dec 2010 03:07 AM PST

شهادت امام سجاد تسلیت باد...

چگونه انتقاد ، بشنويم و چگونه انتقاد كنيم

Posted: 31 Dec 2010 02:29 AM PST

مفید :22:

بهتربن و دقیق ترین فال حافظ که تا کنون دیده اید

Posted: 31 Dec 2010 01:40 AM PST

من به فال حافظ اعتقاد دارم ولی هر کسی باید خودش معنی کنه چون شعر حافظ رو هر کسی می تونه با شرایط خودش معنی کنه

منظور از كشته شدن شیطان بدست امام زمان عج چیست ؟

Posted: 31 Dec 2010 01:14 AM PST



مى پرسند:
در قرآن آمده : ابلیس (پدر شیاطین ) به خدا عرض كرد: خدایا مرا تا روز قیامت مهلت بده خداوند فرمود: به تو تا روز وقت معلوم مهلت داده مى شود.
از این تعبیر معلوم مى شود درخواست شیطان ، اجابت نشده است ، و طبق فرموده امامان علیهم السلام منظور از روز وقت معین وقت ظهور امام قائم (عج ) است ، بنابراین آیا شیطان در این وقت كشته مى شود و یا مى میرد؟
پاسخ :

ما در روایات مى خوانیم شخصى در مورد جمله ((یوم الوقت المعلوم )) كه در آیه مذكور آمده از امام صادق علیه السلام سؤ ال كرد، امام علیه السلام فرمود:
وقتى كه قائم ما (عج ) ظهور كند و به مسجد كوفه بیاید، در این مسجد، شیطان به حضور آن حضرت مى آید و زانو به زمین مى زند و مى گوید:
(( یا ویله من هذا الیوم ؛))
اى واى از این روز.
آنگاه امام قائم (عج ) موى پیشانى شیطان را مى گیرد و گردنش را مى زند و او را به هلاكت مى رساند، این روز وقت معلوم ، (در آیه مذكور) است .
بنابراین شیطان كشته مى شود، ولى در اینجا این سؤ ال پیش مى آید، پس ‍ دیگر مردم ، آزادى در اراده ندارند و همچون فرشتگان مجبور به اطاعت خدا خواهند شد؟
در پاسخ مى گوییم : آزادى اراده و اختیار از انسانها گرفته نمى شود، منظور از كشتن شیطان این است كه ریشه هاى فساد و عوامل انحراف و ظلم و جور در عصر درخشان حكومت مهدى (عج ) نابود مى گردد و بجاى آن عقل و ایمان حكومت مى كند، چنانكه در حدیثى دیگر نیز مى خوانیم :
((در صحف ادریس پیامبر علیه السلام آمده : تو اى شیطان تا زمانى كه مقدر كرده ام كه زمین را در آن زمان از كفر و شرك و گناه پاك ساز، مهلت داده خواهى شد، ولى در این زمان (بجاى تو) بندگان خالق و پاكدل و با ایمان روى كار آیند آنها را خلیفه و حاكم زمین مى كنم و دینشان را استوار مى سازم ، كه آنها تنها مرا مى پرستند و هیچ چیز را شریك من قرار نمى دهند در آن روز است كه تو (شیطان ) و همه لشكریانت از پیاده و سواره را نابود مى نمایم .))
به این ترتیب مى فهمیم در آن زمان دیگر حناى شیطان و بچه هایش رنگ ندارد، و در برابر بندگان مخلص خدا به رهبرى حضرت حجت (عج ) همچون خفاشهائى در برابر خورشید تابناك عالمند، نتیجه مى گیریم مرگ شیطان فرا رسیده است .

منبع:
کتاب الکترونیک فروغ

یاران مهدى علیه السلام بیشتر كجا هستند؟

Posted: 31 Dec 2010 01:13 AM PST

پاسخ :
جالب اینكه در روایات بسیارى آمده كه مستجات یاران امام مهدى (عج ) از مشرق زمین بپا مى خیزند،
رسول اكرم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
(( (هنگام ظهور) پرچمهاى سیاه از طرف مشرق نمودار شود، پس با وى (امام قائم ((عج ))
) بیعت كنید كه او خلیفه خدا مهدى (عج ) است .
و نیز فرمود: جمعى از مردم از طرف مشرق خروج كنند و مقدمات حكومت مهدى (عج ) را فراهم سازند.))
(106)
امیرمؤ منان علیه السلام فرمود:
((آفرین بر طالقان كه خداوند در آن گنجهائى نهاده كه از طلا و نقره نیست بلكه مردان مؤ منى هستند كه بطور شایسته خدا را شناخته اند و در آخرالزمان ، یاوران حضرت مهدى (عج ) خواهند بود.))
(107)
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
((هنگامى كه پرچمهاى سیاه را از جانب خراسان دیدید، به طرف آن بروید هر چند با دست و سینه روى برف باشد، چرا كه خلیفه خدا مهدى (عج ) در میان آنها است .))
(108)
و در روایت دیگر فرمود:
((بزودى اهل بیت من دچار گرفتاریها و آوارگیها خواهند شد، تا اینكه جمعى با پرچمهاى سیاه از طرف مشرق بیایند... تا اینكه امر به یكى از افراد اهل بیت من (امام قائم ((عج )) ) سپرده شود، كه او سراسر زمین را بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد پر از عدل و داد كند، (( فمن ادرك منكم فلیاتها و لو حبوا على الثلج ؛ )) هر كدام كه از شما آنها را درك كردید به آنها بپیوندید گر چه با راه رفتن با دست و سینه روى برف باشد خود را به آنها برسانید.))
(109)
به این ترتیب مى بینیم ، مشرق زمین مورد توجه قرار گرفته است و چنانكه هم اكنون از نشانه هایش پیداست ، تنها مشرق زمین است كه این كار را خواهد كرد، بنابراین مشرق زمین باید بپاخیزد!
و با توجه به اینكه اكثریت قریب به اتفاق امت مسلمان از مستضعفان در مشرق زمین هستند و با توجه به امكانات عظیم جغرافیائى و اقتصادى و نیروى انسانى كه دارند، مى توانند بپاخیزند و دستهاى ابرقدرتها را قطع كنند و زمینه سازى خوبى براى ظهور مهدى (عج ) ایجاد بنمایند.


آیا قیام امام مهدى علیه السلام مسلحانه است ؟

Posted: 31 Dec 2010 01:11 AM PST

پاسخ :
امام قائم (عج ) همچون پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلم نخست اعلان دعوت مى كند و در آغاز ظهور، پیامش را به جهانیان مى رساند، در این میان عده اى دعوتش را مى پذیرند ولى عده اى دیگر كارشكنى و توطئه گرى كرده و به مخالفت برمى خیزند، امام علیه السلام در برابر اینها قیام مسلحانه مى كند.
در حدیثى امام جواد علیه السلام فرمود:
((وقتى كه 313 نفر یاران خاص امام قائم (عج ) به خدمتش در مكه رسیدند، حضرت دعوتش را به جهانیان آشكار مى سازد (یعنى ظهور مى كند) و وقتى كه این تعداد به 000/10 نفر رسید، به اذن خداوند متعال قیام مسلحانه مى كند (خروج مى نماید).))
منظور از كشته شدن شیطان بدست آن حضرت چیست ؟

مى پرسند:

در قرآن آمده : ابلیس (پدر شیاطین ) به خدا عرض كرد: خدایا مرا تا روز قیامت مهلت بده خداوند فرمود: به تو تا روز وقت معلوم مهلت داده مى شود.
از این تعبیر معلوم مى شود درخاست شیطان ، اجابت نشده است ، و طبق فرموده امامان علیهم السلام منظور از روز وقت معین وقت ظهور امام قائم (عج ) است ، بنابراین آیا شیطان در این وقت كشته مى شود و یا مى میرد؟
پاسخ :

ما در روایات مى خوانیم شخصى در مورد جمله ((یوم الوقت المعلوم )) كه در آیه مذكور آمده از امام صادق علیه السلام سؤ ال كرد، امام علیه السلام فرمود:
وقتى كه قائم ما (عج ) ظهور كند و به مسجد كوفه بیاید، در این مسجد، شیطان به حضور آن حضرت مى آید و زانو به زمین مى زند و مى گوید:
(( یا ویله من هذا الیوم ؛))
اى والى از این روز.))
آنگاه امام قائم (عج ) موى پیشانى شیطان را مى گیرد و گردنش را مى زند و او را به هلاكت مى رساند، این روز وقت معلوم ، (در آیه مذكور) است .
(133)
بنابراین شیطان كشته مى شود، ولى در اینجا این سؤ ال پیش مى آید، پس ‍ دیگر مردم ، آزادى در اراده ندارند و همچون فرشتگان مجبور به اطاعت خدا خواهند شد؟
در پاسخ مى گوییم : آزادى اراده و اختیار از انسانها گرفته نمى شود، منظور از كشتن شیطان این است كه ریشه هاى فساد و عوامل انحراف و ظلم و جور در عصر درخشان حكومت مهدى (عج ) نابود مى گردد و بجاى آن عقل و ایمان حكومت مى كند، چنانكه در حدیثى دیگر نیز مى خوانیم :
((در صحف ادریس پیامبر علیه السلام آمده : تو اى شیطان تا زمانى كه مقدر كرده ام كه زمین را در آن زمان از كفر و شرك و گناه پاك ساز، مهلت داده خواهى شد، ولى در این زمان (بجاى تو) بندگان خالق و پاكدل و با ایمان روى كار آیند آنها را خلیفه و حاكم زمین مى كنم و دینشان را استوار مى سازم ، كه آنها تنها مرا مى پرستند و هیچ چیز را شریك من قرار نمى دهند در آن روز است كه تو (شیطان ) و همه لشكریانت از پیاده و سواره را نابود مى نمایم .))
(134)
به این ترتیب مى فهمیم در آن زمان دیگر حناى شیطان و بچه هایش رنگ ندارد، و در برابر بندگان مخلص خدا به رهبرى حضرت حجت (عج ) همچون خفاشهائى در برابر خورشید تابناك عالمند، نتیجه مى گیریم مرگ شیطان فرا رسیده است .
ویژگیهاى یاران حضرت مهدى

مقدمه :

بر هیچ كس پوشیده نیست كه براى پیروزى انقلاب و شكست و نابودى حكومتهاى جور و ستم و نیاز به عوامل بسیارى است ، كه در راءس آنها حضور در صحنه و حمایت و تلاش خستگى ناپذیر، و آگاهى و تحمل رنجها و امید به آینده درخشان است و به عبارت دیگر یاران حضرت مهدى (عج ) داراى این ویژگیها هستند.
ما وقتى كه زندگى و مراحل دعوت پیامبران علیهم السلام را تجزیه و تحلیل مى كنیم ، مى بینیم هر كجا آنها حامى و یاور داشتند و این حامیان و یاوران به طور آگاهانه و قاطع در صحنه بودند و با امید و توكل به خدا به پیش ‍ مى رفتند، پیامبرشان هر چند در بخشى از اهدافش به پیروزى مى رسید و در غیر این صورت شكست ظاهرى نصیبش مى شد.
پیروزى انقلاب اسلامى در ایران چندین مسئله مبهم را در رابطه با قیام حضرت مهدى (عج ) روشن و ثابت كرد، از جمله اینكه در شرایط فعلى دنیا هر چند غرق در گناه و فساد باشد، انقلاب و دگرگونى ، نه تنها ممكن بلكه عملى است و دیگر اینكه باید دنبال كار را گرفت و امید به آینده داشت ، از همه روشنتر اینكه باید حمایت و بسیج همه جانبه شود و با وحدت و تجمع یاران مخصوص ، به این كار بزرگ یعنى آماده كردن جهان براى ظهور حضرت قائم (عج ) دست زد.
با توجه به اینكه بهترین حكومت آن است كه به طور طبیعى و خودجوش ‍ روى كار آید نه به طور تحمیلى و زور، آنانكه مى گویند حكومت حضرت مهدى (عج ) بدون معجزه امكان پذیر نیست گویا به این اشكال توجه ندارند كه اگر بنابر معجزه و اجبار هر چند اجبار فكرى باشد آن حالت زیباى طبیعى و خودجوش خود را از دست مى دهد و یك نوع حكومت تحمیلى مى گردد.
البته ما امدادهاى غیبى نیستیم ، وقتى مردانى با اخلاص و صداقت به پیش ‍ رفتند خداوند هم آنها را یارى مى كند و به اهدافشان مى رساند.
(135)
بنابراین همان گونه كه در بسیارى از روایات آمده (136) حكومت حضرت مهدى (عج ) همچون حكومت پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلم است منتها در سطح وسیعتر و عمیقتر همانگونه كه یاران آگاه و با استقامت آن حضرت در صدر اسلام شیران روز و پارسایان شب بودند و نقش مؤ ثر و مهم در تشكیل حكومت اسلامى را ایفاء كردند، حكومت حضرت حجت (عج ) نیز از این قانون مستثنى نیست ، و چنانكه در جاى خود مشروحا بیان شده معناى واقعى ((انتظار)) نیز آمادگى یاران و بسیج همه جانبه آنها در سطح وسیع مناسب با حكومت جهانى است .
منبع:
کتاب الکترونیک فروغ

کارکنان بانک وقتی بی کارند مشغول چه کاری میشوند؟!!!

Posted: 31 Dec 2010 01:08 AM PST

نقل قول:

نوشته اصلی توسط hamid2231 (پست 262562)
یعنی فکر میکنید کارمندان بانک اینقدر هنرمندند
من که اینطور فکر نمیکنم
به نظرم کارمندان بانک وقتی بیکارند میرن حسابهای مردم رو چک میکنند ببینید کی بیشتر پول داره
هههههههههههههههههههههههه
شوخی کردم ها به کارمندان عزیز بر نخوره

کارمندان بانک طفلکا وقت بیکاری ندارن
از وقتیم این یارانه ها موضوش پیش اومده صبح زودمیرن تاشب کارمیکنن:hiddend (12):

یک متن قشنگ .......

Posted: 31 Dec 2010 01:00 AM PST

:):):):):)

تصاویر خنده دار و طنز رئیس جمهور

Posted: 31 Dec 2010 12:58 AM PST

:):):):):):)

داستان شب طلبه و فرار کردن دختر فراری داستان نه به تجاوز

Posted: 31 Dec 2010 12:58 AM PST

:):):):):)

جدول خاموشی های موقت شهر تهران مناطق 22 گانه (طنز)

Posted: 31 Dec 2010 12:56 AM PST

:):):):):)

جديدترين اس ام اس هاي روز فقط در اين پست!

Posted: 31 Dec 2010 12:50 AM PST

احترامت رو دست خودت بگیر!

جدیدترین عکس های بهنوش بختیاری @@@

Posted: 30 Dec 2010 09:58 PM PST

اه اه چه قد ارایش میکنن اینا

خانواده سالم يعني چه؟

Posted: 30 Dec 2010 09:54 PM PST

تو سختی ها کنار هم بودن ارومشون کنه
هیچ وقت یادشون نره که خدا انقد خوشحال و خوشبخت نگهشون داشته

اختلال وحشت زدگي و گذرهراسي چيست؟

Posted: 30 Dec 2010 03:15 PM PST

merci goli jaleb bodo mofid

تفاوت زن در سه کشور:ایران امریکا و عربستان...

Posted: 30 Dec 2010 03:11 PM PST

اوه مثل اینکه فوق تکراری یه ببخشید بچه ها سرچش برام اصلا بالا نیومد به همین خاطر اصلا موضوعات مشابهرو ندیدم
شما به بزرگواری خود تون ببخشین

اگه مدیران دیدن حذفش کنن
بازم ببخشید :)

ويژگي هاي خانواده هاي كمتر كارآمد

Posted: 30 Dec 2010 03:07 PM PST

• زن و شوهر رفتار احترام آميزي با يكديگر نداشته و مجادله مي كنند.
• والدين خود مشكلات عاطفي و هيجاني دارن كه اين خود مانع برقراري ارتباط آنها با يكديگر و يا با فرزندانشان
است.
• كودكان با تنبيه كنترل مي شوند.
• عزت نفس افراد حفظ نمي شود يا افزايش داده نمي شود.
• فقط يكي از والدين مسئول انجام تمامي كارهاي مربوط به بچه ها است.

پیرزن ایرانی که شــــهروند آمریکا شد. !!!!

Posted: 30 Dec 2010 03:04 PM PST

طنز:
پیرزن ایرانی که شهروند آمریکا شد.


ترجمه ی این داستان:
یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.
مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.
مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
1) پایتخت آمریکا کجاست؟
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزن میگه : " واشنگتن "

درست بود حالا سوال دوم :
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
مادربزرگش میگه : "4 جولای "

درسته ، حالا سوال سوم:
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
پیرزن میگه : " توگور "

واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
نوه ش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
مادربزگش میگه : " بوش "
اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!

اختلال وسواس فكري- عملي چيست؟

Posted: 30 Dec 2010 02:57 PM PST


افراد مبتلا به اختلال وسواس فكري - عملي، يا دچار وسواس هاي عملي، يا دچار وسواس هاي فكري و يا دچار هردو باهم هستند .
منظور از وسواس فكري، افكار، تصوير هاي ذهني، يا ميل هاي ناگهاني به انجام كاري يا گفتن چيزي است كه فرد را ناراحت مي كند
و دايماً هم در ذهن تكرار مي شوند. منظور از وسواس عملي، رفت ارهايي است كه فرد احساس مي كند مجبور است آن ها را تكرار كند
تا اضطرابش كاهش پيدا كند يا جلوي يك اتفاق بد گرفته شود . اغلب آدم هاي مبتلا به وسواس فكري - عملي هم افكار
ناراحت كننده و هم رفتارهاي تكرار شونده را تجربه م يكنند.
رايج ترين وسواس هاي فكري عبارتند از:
∗ ترس از نجس شدن يا نجس كردن
∗ ترس از دست زدن به چيزهاي سمي يا آلوده
∗ ترس از آسيب رساندن به كسي يا كشتن كسي كه معمولاً اين فكر در مورد افراد نزديك و كساني كه فرد
آن ها را دوست دارد است.
∗ ترس از فراموش كردن انجام كاري مثل قفل كردن در، بستن شير گاز
∗ ترس از انجام كاري غير اخلاقي يا انجام رفتاري خجالت آور
∗ ترس از ابتلا به يك بيماري مثل ايدز يا سرطان
رايج ترين وسواس هاي عملي عبارتند از:
∗ شستشو و آب كشي مكرر و طولاني مثل شستن مكرر دست ها در طول روز
∗ وارسي و چك كردن افراطي مثل چندين بار قفل كردن در
∗ اعمال تكراري مثل 16 بار چراغ را خاموش كردن
∗ جمع كردن و انبار كردن چيزهاي ب يمصرف مثل روزنامه يا وسايل غيرقابل استفاده
2
∗ قرار دادن اشيا و وسايل به صورت قرينه يا براساس يك نظم خاص
بيشتر آدم هايي كه مبتلا به اين اختلال هستند مي دانند كه ترس هاي آن ها كاملاً واق عبينانه نيستند . خيلي از اين افراد
مي دانند كه رفتار وسواسي آن ها بي معني و بي هوده است ولي نمي توانند جلوي خود را بگيرند، انگار كه مجبورند
اين رفتارهاي تكراري انجام دهند.
اختلال وسواس فكري - عملي بيماري شايعي است. از هر چهل نفر يكي در طول زندگي اش به اين بيماري مبتلا مي شود. وسو اس
مي تواند مشكلات جدي براي فرد ايجاد كند . آدم هاي مبتلا به وسواس ساعت هاي زيادي در طول روز مشغول انجام رفتارهاي
وسواسي خود هستند . به همين دليل اين افراد فرصت كافي براي رسيدگي به امور خانواده خود را ندارند . علاوه براين بسياري از افراد
مبتلا به وسواس فكري - عملي از مكان ها و موقعيت هايي كه در آنها اضطراب ايجاد مي كند نيز اجتناب مي كنند. برخي از آنها عملاً
خانه نشين مي شوند. بيشتر اوقات فرد يا افرادي در خانواده به آنها كمك مي كنند تا از عهده انجام مناسك و تشريفات وسواسي
خويش برآيند

عکس های کولاک شدید برف در آمریکا

Posted: 30 Dec 2010 02:49 PM PST










































برترین رویدادهای جهان تکنولوژی در 2010

Posted: 30 Dec 2010 02:38 PM PST

نشریه علمی نیو ساینتیست با بررسی رویدادهای بزرگ فناورانه سال رو به پایان میلادی، برترینهای این رویدادها را انتخاب و معرفی کرده است.
به گزارش خبرگزاری مهر، از آغاز جنگهای سایبری گرفته تا سلاحهای اشعه ای و القای ابعاد اضافی به درون بازی های رایانه ای، سال 2010 جهشی بزرگ به سوی آینده تکنولوژی به شمار می رود.
در ادامه انتخاب نشریه علمی نیوساینتیست از برترین و بزرگترین رویدادهای تکنولوژیکی جهان را در سالی که گذشت خواهید خواند:
استاکس نت و نمایش قدرت نظامی ویروسها: ویروسهای رایانه ای مزاحمانی آزار دهنده هستند که معمولا نمی توانند آسیب چندانی به زیرساختارهای حیاتی کشورها وارد کنند، این طور فکر می کنید؟ در این صورت در اشتباه هستید زیرا در ماه سپتامبر همین ویروس رایانه ای یک بار برای همیشه قدرت خود را در سطح حمله سایبری ارتشی به نمایش گذاشت.
این حمله بر روی رایانه های کشورهای زیادی آثار مخرب خود را به جا گذاشت اما بیشترین آلودگی در رایانه های ایران بود که به واسطه کرمی به نام استاکس نت به وجود آمد. این کرم علاوه بر پاک کردن فایلهای مهم و یا میزبانی هرزنامه ها، می تواند باعث تخریب تجهیزات الکترونیکی شده و منجر به وارد آمدن خسارتهای جبران ناپذیری شود.
هک شدن کینکت مایکروسافت: تعداد کمی از بازی های رایانه ای هستند که هکرها نسبت به آن توجه ویژه ای نشان می دهند، پروژه "نیتال" مایکروسافت با نام تجاری "کینکت" یکی از این بازی ها است که به کاربرانش امکان می دهد بدون استفاده از کنترلهای سخت افزاری و تنها با استفاده از اعضای بدن خودشان، بازی را کنترل کنند. با این همه این بازی مشهور و پرهیاهو در سال 2010 هک شد و هک شدن آن در رسانه های جهانی بسیار پر سر و صدا بود.
ویکی لیکز و جنجال دیجیتالی: ویکی لیکز، وب سایتی که تنها چهار سال از عمر آن می گذرد به فناوری ناشناس سازی دست پیدا کرد که درجه آن در سطح تکنولوژی های نظامی بوده و به افراد مختلف امکان می دهد اطلاعات فوق محرمانه را در اینترنت منتشر کنند و به تازگی 250 هزار پرونده را درباره مکالمات و مکاتبات سفارتخانه های آمریکا منتشر کرده است.
زمانی که بانکها و میزبانان اینترنتی ویکی لیکز پشتیبانی خود را از این وب سایت و بنیانگذارش، ژولیان اسانژ قطع کردند، در جهان مجازی جنگ مغلوبه شد و پشتیبانان ویکی لیکز و اسانژ در قالب جنگجویان سایبری جنگ بزرگی را علیه این شرکتها آغاز کردند. با این همه در حال حاضر تمامی شرکتهای آنلاین دل خوشی از ویکی لیکز و صاحبش جولیان اسانژ ندارند و وب سایتهای رقیب بسیاری در حال شکل گیری هستند.
ظهور تفنگهای لیزری: نظامیان آمریکایی که به این ابزار جدید سلاح انرژی متمرکز شده می گویند، قصد دارند به زودی آن را جایگزین سلاح های فلزی خود در میدانهای جنگ کنند. همچنین نیروی هوایی بریتانیا نیز در ماه جولای در مانوری نظامی هواپیمای بدون سرنشینی را با استفاده از این سلاح مورد هدف قرار داده و بخشی از آن را به خاکستر تبدیل کردند. این اسلحه از 6 لیزر فروسرخ فلز بُر ویژه صنایع خودرو سازی تشکیل شده است.
بدن انسان، بهترین مدل برای شهرهای سبز: شهرهایی که مانند بدن انسان می توانند انرژی، آب مصرفی و ضایعات خود را مدیریت کنند، طرحی از سیاره ای سبزتر را برای آینده نقش خواهند زد. این تفکری است که در پس شهر زیستی پرتغال نهفته است، شهری که پشتیبانان آن می خواهند این شهر را تا سال 2015 تکمیل کنند.
به گزارش مهر، این شهر که طرح اصلی آن از سیستم عصبی بدن انسان برگرفته شده است، از یک مغز مرکزی رایانه ای برخوردار است که حسگرهای موجود در نیروگاه های آن را به یکدیگر متصل کرده و عملکرد این شهر را به پاکترین حد ممکن خواهد رساند. به گفته مخترع این طرح می توان از این شهر به عنوان یک متابولیسم شهری یاد کرد.
تبدیل بدن انسان به یک صفحه لمسی: تصویر کنید با ضربه زدن به پشت دست و یا ساعد خود بتوانید تلفن همراه خود را کنترل کنید، این یکی از توانایی هایی است که ابزار "اسکین پوت" در اختیار کاربران قرار خواهد داد. ایده اصلی این ابزار تاباندن منوی اصلی تلفن همراه از بخشی از ابزار که توسط کاربر پوشیده می شود، بر روی پوست بدن است. پس از آن با لمس کردن بخشهای مختلف بدن با شدتهای مختلف، نرم افزارهای مختلف تلفن همراه به واسطه صدایی که از سطح پوست بدن ایجاد می شود، فعال خواهد شد. با این همه افرادی که اضافه وزن دارند قادر به استفاده از آن نخواهند بود زیرا پوست بدن آنها هیچ صدای قابل تشخیصی از خود ایجاد نمی کند.
روباتی که انسانها را می زند: لابراتوار روباتیکی در اسلوونی در سال جاری آزمایش عجیبی را آغاز کرد که در آن یک بازوی روباتیک با استفاده از دو ابزار متفاوت به دستهای داوطلبان با 18 نوع شدت مختلف ضربه وارد می کرد تا آنها در نهایت درد ناشی از این ضربه ها را در سه گروه بی درد، دردناک و درد غیر قابل تحمل دسته بندی کنند! هدف از اجرای چنین آزمایشی استفاده از اطلاعات نهایی برای ساختن روباتی است که انرژی آن به اندازه ای تنظیم شده باشد که هرگز نتواند به انسانها آسیبی وارد کند.
جهان را بدون عینک سه بعدی ببینید: در صورتی که عینکهای ویژه تلویزیونهای سه بعدی برای شما آزار دهنده هستند، به یاد داشته باشید که در سال جاری تلویزیونهای سه بعدی بدون عینک رونمایی شده اند. در حال حاضر اینچهای پایین از این نمایشگرها در بازار وجود دارد و اولین مدل از ان در ماه دسامبر در ژاپن به فروش رسید.
ساخت اولین نمایشگر هولوگرافیک جهان: ماه گذشته تیم محقق ایرانی دانشگاه آریزونا موفق به ساختن اولین نمایشگر هولوگرافیک در جهان شد. ناصر پیغمبریان برای اولین بار یک سیستم هولوگرافیک را توسعه دادند که قادر است تصاویر سه بعدی را در زمان واقعی انتقال دهد.
به گزارش مهر، در حال حاضر این نمایشگر می تواند تصاویر را هر دو ثانیه یکبار تغییر دهد اما با اندکی بهبود پیغمبریان معتقد است به زودی می توان به تکنولوژی "حضور از راه دور" هولوگرافیک نیز دست پیدا کرد.

فناوریهایی که مرگ را تجربه می‌کنند
در روز کریسمس گزارشی از 20 ایده و وسیله فناورانه ای که توانستند عادات زندگی مردم را تغییر دهند اما در طول دهه گذشته منسوخ شدند منتشر شد که در این بین می توان نام ویدوئو، آژانسهای مسافرتی، ساعتهای مچی و ... را مشاهده کرد.
به گزارش خبرگزاری مهر، دنیایی که هر روز بیش از گذشته اسیر فناوریهای مصرفی می شود به سرعت تغییر می کند به طوریکه به نظر می رسد یک فناوری به سرعت ظهور می کند، مصرف می شود و برای روی کار آمدن یک فناوری پیشرفته تر، بهتر و زیباتر از رده خارج می شود.
در این راستا روزنامه "هافینگتون پست" در روز کریسمس به رده بندی و معرفی 20 وسیله و ایده ای پرداخت که توانستند در زمان حیات خود تغییرات مهمی را در عادات روزمره مردم جوامع مختلف ایجاد کنند اما همگی در طول دهه گذشته و با روی کار آمدن فناوریهای پیشرفته منسوخ شده و به دست فراموشی سپرده شدند.
ویدیو VHS

روزنامه "هافینگتون پست" رتبه اول وسایل منسوخ شده را به نوارهای "وی. اچ. اس" و دستگاههای ویدیویی این نوارها اختصاص داده است.

این دستگاهها که در زمان خود برای ثبت و تماشای لحظات مهم زندگی و لذت بردن از تماشای یک فیلم خوب بسیار توانا و مفید بودند امروز با توسعه دستگاههای "دی. وی. دی" به یک مفهوم خنده دار تبدیل شده اند.

روزنامه واشنگتن پست در سال 2005 مرگ دستگاههای پخش و ضبط و نوارهای "وی. اچ. اس" را رسما اعلام کرد. این روزنامه در آن سال نوشت: "وی. اچ. اس در حالی که تنها 29 سال داشت مرد."



آژانسهای مسافرتی

در ادامه طبقه بندی چیزهای منسوخ شده، آژانسهای مسافرتی قرار گرفته اند که دیگر جای خود را به وب سایتهای مسافرتی و برنامه های نرم افزاری دیجیتالی برای برنامه ریزی سفر داده اند.



جدایی میان کار و خانه

در رتبه سوم طبقه بندی این روزنامه، افول جدایی میان زندگی شخصی و حرفه ای قرار گرفته است. در حقیقت با ورود انسان به یک زندگی دیجیتالی چند عملکردی و اتصالات دائم بی سیم، مرز میان کار و خانه در هم تنیده شده و بنابراین انسانها در هر لحظه ای از شبانه روز و حتی در محیط خانه و یا در طول سفرهای تفریحی نیز می توانند از طریق اتصالات اینترنت بی سیم و اینترنت موبایل به امورات کاری خود برسند.





فراموشی

در رتبه چهارم این طبقه بندی، مفهوم انتزاعی "فراموشی" قرار گرفته است که به اعتقاد این روزنامه در یک شبکه برخوردار از یک حافظه وسیع که قادر است از هر تفکر و هر عملکرد کاربران خود یک کپی بگیرد، فراموشی مفهوم خود را از دست می دهد.

روزنامه نیویورک تایمز در ماه جولای 2010 در مطلبی با عنوان "وب به معنی پایان فراموشی است" پایان "حق فراموش کردن" را اعلام کرد.





مرگ تدریجی کتابفروشیها


همچنین در یک دهه گذشته مرگ تدریجی کتابفروشیها و مخاطبانشان نیز رخ داد. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، توسعه کتابفروشیهای آنلاین به ویژه "آمازون" و عرضه کتابهای الکترونیک در یک دهه اخیر به شدت از تعداد مخاطبان کتابفروشیهای واقعی کاسته و این مراکز عرضه فرهنگ مطالعه را به تدریج به دست موشها سپرده است.






ساعتهای مچی

ساعتهای مچی نیز مسیر خود را به سوی ناپدید شدن طی می کنند. با ورود تلفنهای همراه، لپ تاپها و دستگاههای الکترونیکی کوچک که خدمات بسیاری کاملتری از یک ساعت نشان دادن ساده را ارائه می کنند ساعتهای مچی نیز کارایی گذشته خود را از دست داده و آخرین گامهای خود را به سوی منسوخ شدن می پیمایند.

نتایج تحقیقات "کالج بلویت" نشان می دهد که به زودی نسلی از جوانان وارد دنیای آموزش می شود که دیگر نوشتن بر روی کاغذ با خط شکسته را بلد نیست و ساعت مچی را نمی شناسد و نمی تواند درک کند که ساعت زمانی چه وسیله کارآمد و مفیدی بوده است. در این آینده قریب القوع، تنها ساعتهای لوکس و گران قیمت که ارزش هدیه داده شدن را داشته باشند زنده می مانند و ساعتهای ارزانی که وظیفه شان تنها نشان دادن زمان است محکوم به نابودی اند.





سایر منسوخ شدگان

در دهه گذشته به تدریج چیزهای دیگری نیز از رده خارج شده اند. به طوریکه در این لیست چیزهای از مد افتاده ای چون نقشه های جغرافیایی کاغذی، تماسهای تلفنی، آگهی های روزنامه های کاغذی، اتصالات دایل- آپ به اینترنت، دانشنامه های قطور، سی. دی، تلفنهای خط ثابت، فیلمهای نگاتیوی، کتابهای زرد راهنمای تلفن، کاتالوگها و فاکس نیز به چشم می خورند که هرچند هنوز کاملا منسوخ نشده اند اما آخرین نفسهای حیات را خود را می کشند.

همچنین به دلیل توسعه سیستمهای بی سیم، سیمها نیز مسیر فرسایشی خود را در جاده منسوخ شدن می پیمایند. هر چند به نوشته هافینگتون پست،" سیمها هنوز با ما هستند، اما در حال تبدیل شدن به چیزی مربوط به گذشته هستند."

چگونه خداوند...فرشته را به مرد هدیه کرد...دلت میاد دل فرشتتو بشکنی؟...

Posted: 30 Dec 2010 02:29 PM PST

:a (25):

10 حادثه مهم دینی در سال 2010 + عکس

Posted: 30 Dec 2010 02:20 PM PST

ممنون

به یاد عقاب تیز پرواز آسمان ایران، عباس دوران

Posted: 30 Dec 2010 02:16 PM PST

به یاد عقاب تیز پرواز آسمان ایران، عباس دوران

عبور از دیوار دفاعی عراق و لغو اجلاس سران غیرمتعهدها

جمهوری اسلامی ایران مصمم شده بود که به هیچ عنوان اجازه برگزاری این اجلاس در شهر بغداد را ندهد؛ پس باید به نحوی این شهر ناامن نشان داده می شد و بهترین گزینه برای نا امن نشان دادن آن جا، استفاده از توان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که بهترین و مطمئن ترین گزینه بود.
در همان اوایل جنگ تحمیلى، صدام در مصاحبه با روزنامه «الدوره» عراق گفته بود:
- این جنگ به خاطر فتح و تصرف چند صد کیلومتر اراضى خاک ایران نیست و همه‏ چیز محدود به اهداف نظامى نمى‏شود، بلکه این جنگ به خاطر سرنگونى رژیم جمهورى اسلامى ایران است.
در این شرایط، به طور مسلّم یکى از ابزارهاى موجود، استفاده از فشارهاى سیاسى و افزایش تحرکات سیاسى با هدف جلب حمایت کشورها براى کمک نظامى و سیاسى و تضعیف دشمن بود. به عبارت دیگر برخوردارى هر یک از کشورهاى ایران و عراق از یک نظام سیاسى برتر در منطقه، مقدمات پیروزى را فراهم مى‏کرد.

8 ماه فشار همه جانبه
قبل از فتح خرمشهر، عراق در چنین جایگاهى قرار داشت و یک سر و گردن از ما بالاتر بود و مى‏توانست با فشارهاى سیاسى، خود را به ما تحمیل کند. ولى با فتح خرمشهر، قضیه برعکس شد و نظام بین‏الملل شاهد شکست نظامى - سیاسى عراق در این منطقه استراتژیک شد و این درحالى بود که عراق برگ برنده خود را براى اعمال نظارت نامشروع در منطقه، از دست داد.
در این شرایط که خرمشهر آزاد شده بود، کشورهاى عرب منطقه که روى صدام و ارتش آن تکیه داشتند دچار وحشت شدند.
از آغاز عملیات ثامن الائمه در مهر ماه سال 1360 تا پایان عملیات بیت المقدس در خرداد سال 1361، فشارهای نظامی ایران بر عراق به حدی بود که رژیم بعث عراق، تعداد زیادی از تجهیزات و نیروهای خود را از دست داده بود و این درحالی بود که این کشور حمایت همه جانبه اکثر دولت های عربی و استکبار جهانی را پشت سر داشت. در این شرایط سیاسى، آمریکا و برخى کشورهاى عرب توصیه کردند که در این فضا و شرایط حاکم، هرچه سریع‏تر باید آتش‏بس برقرار شود.

اجلاس سران کشورهای غیر متعهد
در همین زمان، جنوب لبنان توسط اسرائیل اشغال شده بود که کشور عراق در یک ترفند هماهنگ با استکبار جهانی، اعلام کرد که می خواهد نیروهای خود را از مناطق اشغالی ایران خارج کند و به مقابله با اسرائیل بشتابد، تا به این وسیله سرپوشی بر شکست های پی در پی خود از رزمندگان اسلام بگذارد.
در همین اثنا نوبت کشور عراق شد تا میزبان اجلاس سران کشورهای غیر متعهد باشد که میزبانی آن به صورت ادواری مشخص می شد. بعضی از سران کشورهای غیرمتعهد با اعلام این نکته که بغداد به دلیل جنگ ناامن است، خواستار برگزاری اجلاس در کشوری دیگر بودند.

بیانیه های ایران و عراق درباره اجلاس
جمهوری اسلامی ایران نیز به عنوان یکی از فعال ترین کشورهای عضو جنبش غیرمتعهد، تمایلی برای شرکت در این اجلاس در بغداد نداشت و در بیانیه ای شدیدالحن اعلام کرد:
- درحالی که کشور عراق بخش هایی از ایران را اشغال کرده است، تهران هیچ هیاتی را به این اجلاس اعزام نخواهد کرد و اصولا بغداد برای برگزاری این اجلاس محل امنی نمی باشد.
رژیم بعثی عراق نیز بلافاصله برای میهمانی بنزهای سفارشی اش را روی اتوبان های نوساز به راه انداخت. صدام که برای برگزاری این اجلاس خیلی خرج کرده بود، اعلام کرد ایرانی ها نمی توانند بغداد را ناامن کنند.
ارتش عراق نیز در بیانیه ای اعلام کرد:
- بغداد از هر لحاظ امن است. این شهر در طول شبانه روز توسط سایت های موشکی زمین به هوا، انواع توپ های ضد هوایی، سیستم گسترده راداری و هواپیماهای رهگیر محافظت می شود و هیچ کس نمی تواند بدون اجازه وارد حریم هوایی این شهر شود.

دستور ناامن نشان دادن بغداد برای نیروی هوایی صادر شد
جمهوری اسلامی ایران مصمم شده بود که به هیچ عنوان اجازه برگزاری این اجلاس در شهر بغداد را ندهد؛ پس باید به نحوی این شهر ناامن نشان داده می شد و بهترین گزینه برای نا امن نشان دادن آن جا، استفاده از توان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که بهترین و مطمئن ترین گزینه بود.
پس از ابلاغ این فرمان از سوی فرماندهی نیروی هوایی، دستور طراحی این عملیات صادر گردید.

طراحی عملیات
این اولین باری بود که طراحان عملیات نیروی هوایی باید عملیاتی را طراحی می کردند تا از آن بتوان به عنوان اهرم قوی و قدرتمندی در برابر سیاست های دشمن استفاده کرد.
کار طراحی عملیات آغاز شد و مشکلات یکی پس از دیگری در راه بود:
در آن زمان پدافند هوایی بغداد با پدافند مسکو (پایتخت شوروی سابق و روسیه فعلی) مقایسه می شد.
سایت های موشکی بلند سام 2 و سام 3 و سام 6 و...، سایت های موشکی کوتاه،مدرن و چابک "کروتال" و "رولند " در فواصل معین که در بین و اطراف آنها توپ های ضد هوایی 23 و 35 و 57 میلی متری استفاده می شد. این تجهیزات به صورت رینگ های پدافندی از فاصله حدود 20 کیلومتری بغداد به صورت فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند. همچنین در طول مدت شبانه روز هواپیماهای رهگیر و مدرن آن زمان (میگ های 23 و 25) یا برفراز شهر بغداد و اطراف آن در پرواز بودند و یا درحال آمادگی کامل برای مقابله به حملات احتمالی بودند.
این عامل مهم در طراحی عملیات و موفقیت آن بسیار حیاتی بود؛ به شکلی که کوچک ترین اشتباه، منجر به شکست طرح می شد. پس باید به دقت اندیشیده می شد که نوع و تعداد هواپیما ها باید به چه شکل باشد؟ کدام نقطه باید مورد هدف قرار گیرد؟ آیا نتیجه حاصل می شود و یا نیاز به تکرار عملیات است؟ تمام اینها سوالاتی بود که ذهن طراحان را به خود مشغول کرده بود.
در اولین اقدام، به دلیل این که نیاز بود تا مهمات زیادی بر روی اهداف فرو ریخته شود، پس از بحث و تبادل نظر قرار بر این شد که این عملیات توسط جنگنده بمب افکن های اف 4 انجام شود.
اما هدف ها، باید هدفی انتخاب می شد که رژیم بعثی نمونه آن را در خاک ایران قبلا بمباران کرده بود تا در افکار عمومی، تردیدی در مقابله به مثل ایجاد نکند.
نکته دیگر آن بود که باید هدفی مد نظر قرار می گرفت که با حمله به آن، اعتبار دفاع قدرتمند هوایی عراق زیر سوال برود و مدت زیادی آثار آن در ذهن ها باقی بماند. همچنین باید هدفی مورد نظر قرار می گرفت که خبرنگاران و منابعی که اخبار جنگ را مخابره می کردند، بتوانند آن را و یا اثرات آن را خود ببینند و رژیم بعثی عراق نتواند آنرا کتمان کند.
پایگاه هوایی الرشید، نیروگاه هسته ای تموز، ایستگاه ماهواره مخابراتی بعقوبه، مجلس الوطنی بغداد، کاخ صدام، پالایشگاه الدوره و پادگان های نظامی مختلف مورد بررسی قرار گرفتند.

چرا پالایشگاه الدوره
در نهایت پالایشگاه الدوره بغداد که به واسطه گسترش شهر، اینک در داخل شهر بغداد قرار داشت، به عنوان هدف تعیین شد.
بمباران پالایشگاه مهم الدوره از چند جهت می توانست بسیار مهم و حیاتی باشد:
اول: به علت این که این پالایشگاه در نزدیکی پایگاه هوایی الرشید که مهم ترین پایگاه هوایی عراق بود، قرار داشت و در مورد وجود پدافند قوی در آن منطقه هیچ تردیدی نبود که با این حمله ایران می توانست ناتوانی عراق را در دفاع از شهر بغداد و از آن مهم تر دفاع از مهم ترین پایگاه هوایی اش اثبات کند.
دوم: با بمباران این پالایشگاه دود و آتش ناشی از سوختن مواد نفتی تا مدت ها غیر قابل کنترل بود و علاوه بر اختلال در تامین سوخت شهر بغداد، سوختن آن جا در دید تمامی خبرنگاران خارجی حاضر در شهر بغداد قرار می گرفت و رژیم بعثی صدام نمی توانست آن را انکار کند.
سوم: نیروی هوایی عراق بارها پالایشگاه های ایران را بمباران کرده بود و این عملیات به نوعی تلافی جویانه تلقی می گردید و هیچ اشکالی از این حیث متوجه این ماموریت نمی شد.

کار طراحی به پایان رسید
کار طراحی به سرعت شروع و به پایان رسید. برای انجام این عملیات غرورآفرین، برای کاهش میزان ضایعات احتمالی و دستیابی کامل به اهداف عملیات، قرار شد این عملیات توسط 3 فروند فانتوم مسلح و انتخاب شش نفر از بهترین خلبان های نیروی هوایی انجام شود. به شکلی که هر سه فروند به پرواز در آیند و در نزدیکی مرز یکی از آنها جدا شده و دو فروند دیگر وارد خاک عراق شوند و ماموریت را انجام دهند و یک فانتوم دیگر در نزدیکی مرز قرار گیرد تا در صورت بروز اشکال برای یکی از فانتوم ها، به سرعت وارد عمل شده و خود را به منطقه عملیاتی برساند. همزمان با پرواز فانتوم ها، هواپیماهای رهگیر اف 14 نیز به پرواز درآیند و خود را برای مقابله با هواپیماهای رهگیر دشمن که احتمال داشت در راه بازگشت به تعقیب فانتوم ها بپردازند، آماده کنند. هواپیمای سوخت رسان نیز در همان زمان و از پایگاه دیگری به پرواز درآید و خود را در منطقه مناسبی قرار دهد. در همین زمان دو فروند فانتومی که از مرز گذشته بودند، با سرعت به سمت پالایشگاه الدوره بغداد حرکت کرده، آن جا را به شدت بمباران کرده و در راه بازگشت با عبور از فراز شهر بغداد، دیوار صوتی را در این شهر بشکنند.
زمان عملیات نیز سحرگاه روز سی ام تیرماه سال 1361 (صبح روز 31 تیر ماه سال 1361) تعیین شد.

پایگاه هوایی نوژه محل استارت عملیات
بعد از تایید طرح عملیات توسط فرماندهی محترم نیروی هوایی و انجام هماهنگی های لازم، دستور اجرای آن به پایگاه هوایی همدان ابلاغ گردید.
برای انجام این عملیات، شش نفر از بهترین خلبان های نیروی هوایی از میان داوطلبان انتخاب شدند و سرلشکر شهید (سرهنگ آن زمان) "عباس دوران" به عنوان لیدر دسته پروازی انتخاب شد. خلبانان بدین شکل انتخاب شدند:
هواپیمای شماره یک به خلبانی سرلشکر شهید "عباس دوران" و سرتیپ آزاده "منصور کاظمیان".
هواپیمای شماره دو به خلبانی سرتیپ "محمود اسکندری" و کمک سرهنگ "ناصر باقری".
هواپیمای شماره سه به خلبانی کاپیتان "توانگریان" و کاپیتان "خسروشاهی".


سرلشکر خلبان شهید "عباس دوران"
دوران در این زمان به "امیدیه" رفته بود و قرار بود در صورتی که در عملیات رمضان نیاز شد، پرواز کند. زیرا نیروی زمینی ارتش در این عملیات نیاز به حمایت های هوانیروز داشت. در نتیجه دو روز قبل ازشروع عملیات او وارد پایگاه شد.
29 تیرماه سال 1361 حدود ساعت 11 جلسه توجیهی پرواز برگزار شد که دوران به عنوان لیدر دسته پروازی به همراه سرلشکر شهید "یاسینی" مسئول عملیات پایگاه همدان و سرتیپ شهید "خضرایی" فرمانده پایگاه، بهمراه پنج خلبان دیگر در مورد چگونگی انجام عملیات صحبت کردند. نتیجه جلسه بر این شد که سه فروند هواپیما تا لب مرز با هم پرواز کنند و وقتی به مرز رسیدند، یکی از هواپیماها (هواپیمای شماره سه) برگردد و دو جنگنده دیگر با ارتفاع کم وارد خاک عراق شوند. یعنی یک حالت ایذایی ایجاد گردد و رادارهای عراق گمان کنند که جنگنده ها برگشتند.
توجیهات اصلی تمام شد و نام دسته پرواز "منصور" تعیین گردید. در این هنگام خلبان های کابین های جلو و عقب، صحبت های خصوصی را با هم انجام دادند. شهید دوران به کمک خود تاکید کرد که بیشتر حواسش به هواپیماهای دشمن باشد که به هواپیما حمله نکنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص فنی شد و نتوانستند به پروازشان ادامه دهند، به تنهایی اجکت کند، منتظر خروج او نباشد و حق ندارد دکمه خروج اضطراری او را فشار دهد چون او قصد خروج اضطراری از هواپیما را ندارد و می خواهد به هر نحو ممکن ماموریت را ادامه دهد.

شرح عملیات
سحرگاه روز سی ام تیر ماه سال 1361 (صبح زود روز 31 تیر 1361) مصادف بود با 30 ماه رمضان. ساعت 30/5 صبح، خلبانان بدون فوت وقت همگی به اتاق تجهیزات می روند و پس از تحویل گرفتن تجهیزات، به سمت جنگنده ها حرکت می کنند. در کنار جنگنده ها، خلبانان مشغول چک کردن هواپیماها می شوند که کمک خلبان شهید دوران "کاظمیان" متوجه می شود سمت نما و حالت نمای هواپیما درحال گردش است در صورتی که باید ثابت می ایستاد. این موضوع را به عوامل فنی اطلاع می دهد و آنها می گویند:
- درحال حاضر نمی توانیم آن را درست کنیم. شما می توانید پرواز را کنسل کنید.
اما دوران نمی پذیرد و می گوید:
- این سمت نما در هوای صاف و بدون ابر اصلا کاربرد ندارد و ما در این هوا نیاز به این وسیله نداریم.
طولی نمی کشد که سه فروند فانتوم مسلح بر روی باند فرودگاه قرار می گیرند و بدون تماس با برج مراقبت و در سکوت کامل رادیویی، با صدای غرشی سهمگین ثانیه هایی بعد در دل آسمان جای می گیرند.
هوا هنوز تاریک بود. شهرهایی که هواپیماها از فراز آنها می گذشتند، هنوز بیدار نشده بودند. فقط ریسه لامپ هاى خیابان و جاده هاى عمومى روشن بود. کمک خلبان به دقت مواظب اطراف بود که مبادا مورد تعقیب گشتی های خودی قرار گیرند. تا نزدیکی مرز خلبانان برای این که سوخت کم تری مصرف کنند، با ارتفاع 15000 پا و سرعت نسبتا کم 350 نات به مسیر ادامه دادند. بر روى شهر ایلامف هواپیماها ارتفاع را تا ده مترى زمین پایین آوردند و همزمان سرعت را تا هزار کیلومتر در ساعت افزایش دادند تا دشمن نتواند آنها را در رادارش ببیند. هواپیماها از جنوب ایلام وارد مرز عراق شدند که در همین هنگام طبق طرح قبلی، هواپیمای شماره سه جهت منحرف کردن رادار دشمن، با مانوری بر روی نوار مرزی دور زده و به داخل کشور بازمی گردد.

شلیک نخستین موشک و رهگیری جنگنده ها
هواپیماها با فاصله حدود دویست متر از یکدیگر در پرواز بودند که ناگهان کمک خلبان هواپیمای شماره یک (سرتیپ کاظمیان) موشکی را می بیند که به سمت هواپیمای شماره دو شلیک می شود و حدس می زند سام هفت باشد و به آنها نرسد. ولى به هواپیمای شماره دو اعلام می کند که مواظب باشند. حدس او درست بود. موشک کمى که دنبال آنها می آید، در حدود 300 متری هواپیما در هوا منفجر می شود. در همین هنگام راداری های عراقی موفق به رهگیری هواپیما می شوند و کمک خلبان از طریق دستگاه ECM متوجه می شود که رادار بغداد نیز آنها را می بیند لذا به دوران این موضوع را اطلاع می دهد که در همین زمان هواپیمای شماره دو نیز این موضع را به دوران به عنوان لیدر دسته پروازی اطلاع می دهد که ایشان به شوخی می گوید:
- از این پایین تر که نمى شه پرواز کرد. مى خواین بریم زیر زمین؟
قرار بر این بود که جنگنده ها از شرق شهر بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حرکت کرده و سپس به سمت پالایشگاه الدوره که به شهر چسبیده بود رفته و آن جا بمباران کرده و پس از ماموریت مستقیم به سمت ایران حرکت کنند تا مجبور نشوند گردشی داشته و مورد اصابت گلوله ضد هوایی قرار گیرند.

برخورد با دیوار آتش
همه چیز بخوبی پیش می رفت هواپیماها جاده بغداد - بصره را رها کرده و به سمت شمال شرقى گردش می کنند. ساعت شش و ده دقیقه جنگنده ها در آسمان حومه بغداد قرار داشتند. هوا هنوز تاریک بود، ولى ناگهان در ده مایلى جنوب شرقى بغداد انگار شهر چراغانى شده بود، دو خط دیوار آتش پدافند جلوی جنگنده ها درست شده بود. خلبانان دیوار آتش اول را رد می کنند که دوران به کمک خود می گوید چراغ هاى نشان دهنده آتش سوزی موتور راست روشن شده است.
قاعدتا در این حالت باید کمک موتور راست را خاموش می کرد، ولى نباید از سرعت هواپیما کم مى شد. لذا کاظمیان به دوران می گوید از شهر که رد شدیم خاموشش مى کنم.

پالایشگاه منهدم می شود ولی ...
جنگنده ها دیوار آتش دوم را که رد کردند، دکل هاى پالایشگاه نمایان شده بود. موقعیت آن جا نسبت به بغداد مثل موقعیت پالایشگاه تهران بود نسبت به شهر تهران. هواپیماها وقتی به نزدیکی پالایشگاه رسیدند، از دور و اطراف پالایشگاه سایت های موشکی سام 2 و سام 3 و سام 6 شروع کردند به شلیک به سمت جنگندها. پدافند قدرتمند چهارلول پنجاه و هفت میلى مترى دقیقا به سمت هواپیمای شماره یک آتش می گشود. در این هنگام کمک ازطریق دستگاه ECM مشاهده می کند که رادار موشک هاى سام 6 و سام 3 دشمن روی آنها قفل کرده است. او با دقت تمام سعى خود را می کند که رادار پدافند دشمن را از کار بیندازد. سرانجام با تمام مشکلات هواپیماها بر روی پالایشگاه می رسند و تمامی بمب های خود را بر روی پالایشگاه فرو می ریزند. کاظمیان بعد از عبور از روی پالایشگاه به عقب برمی گردد تا ببیند که چند بمب به هدف اصابت کرده است که متوجه می شود دم هواپیما تا نزدیکی کابین عقب آتش گرفته است. لرزش خفیفى در هواپیما ایجاد شده بود ولی دستگاه ها چیزی نشان نمی داد. هواپیما به شدت درحال سوختن بود و خلبانان باید هرچه سریع تر هواپیما را ترک می کردند.

امکان برگشت هواپیمای شماره یک نیست
در همین هنگام هواپیمای شماره دو که در راه رفت پشت سر هواپیمای شماره یک قرار داشت، بعد از گردش اینک در جلو پرواز می کرد مورد اصابت پدافند سبک دشمن قرار می گیرد و هر دو خلبان زخمی می شوند. دوران به آنها اطلاع می دهد که مورد اصابت موشک قرار گرفته اند و موتور سمت راست را از دست داده اند و با توجه به حجم بالای پدافند دشمن امکان برگشت برای آنها نیست و تاکید می کند که آنها سریعا به سمت مرز حرکت کنند. در همین هنگام کاظمیان به دوران اطلاع می دهد که هواپیما دیگر قابل کنترل نیست و خود را آماده خروج اضطراری کند. کاظمیان دست خود را بر روی دستگیره صندلی پران دو نفره قرار می دهد که ناگهان دوران که آمادگی کمک خود را برای خروج از هواپیما شنیده بود، دکمه صندلی پران کابین عقب را فشار می دهد و کاظمیان با سرعت به سمت بالا پرتاب می شود.

دوران با هواپیمایش به هتل محل برگزاری اجلاس می کوبد
هواپیمای دوران به شدت در آتش می سوخت و تقریبا تعادل خود را از دست داده بود. دوران در آخرین دقایق، هواپیما را به سمت هتل محل برگزاری اجلاس برده و هواپیما را درحالی که خود در آن قرار داشت، به آن جا می کوبد و جان خود را فدای آرمان های والای خویش می کند. بدین ترتیب فرمانده دسته پروازی منصور هرگز پرواز خود را پایان نداد. بعدها مشخص شد دوران که در بین خلبانان شکاری بالاترین رکورد عملیات های برون مرزی را دارا بود، علیرغم مخالفت فرماندهان نهاجا داوطلبانه در این ماموریت شرکت کرده بود.

بر کاظمیان کمک شهید دوران چه گذشت
کاظمیان در هنگام خروج بی هوش شده بود و وقتی بهوش می آید، خود را در وزارت دفاع عراق می یابد که یکی درحال بخیه زدن لبش که پاره شده بود می باشد. او با خود می گوید: خدایا من توی هواپیما بودم. این جا کجاست بعد از لحظاتی کاظمیان تازه ماجرا را به یاد می آورد.
پس از حدود 60 روز کاظمیان به اردوگاه اسرا انتقال می یابد و در اردوگاه از چگونگی حادثه پرس و جو می کند که برای او شرح داده می شود.
"بیست دقیقه قبل از این که شما به بغداد برسید، آژیر خطر را زدند و زمانی هم که پالایشگاه را مورد هدف قرار دادید، فردایش عکس سانحه را روزنامه های عراق چاپ کردند و بدین صورت بود که تکه های هواپیما نزدیک یکی از میدان های شهر به زمین خورد و از شهید دوران پوتین و دستکشش مشخص بود.
سرتیپ کاظمیان نقل می کند:
- وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم به یاد صحبت شب قبل از عملیات افتادم که او به من می گفت: منصورجان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و ماموریتم را به اتمام برسانم.
سرتیپ منصور کاظمیان همزمان با شهادت عباس دوران، به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه، در تاریخ بیست و چهارم شهریور 1369 آزاد شد و به میهن اسلامى بازگشت.

نتایج عملیات
با انجام این عملیات غرور آفرین و شهادت طلبانه، بنا به گزارشات واصله مشخص شد که بخش وسیعی از پالایشگاه الدوره بغداد منهدم شده و دود و شعله های آتش ناشی از این بمباران، ساعت های متمادی آسمان بغداد را پوشانده بود. رسانه های خبری جهان، شرح حمله هوایی جنگنده های نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را به پالایشگاه الدوره بغداد به تفضیل به گزارش کشیدند.
دود سیاهی که از پالایشگاه برمی خاست، رویای صدام را برهم ریخت و تمام ترفندهای تبلیغاتی او را در مقابل چشمان وحشت زده خبرنگاران خارجی مستقر در هتل های بغداد نقش برآب کرد.
بعد از چند روز، تشکیل اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد، به دلیل ناامنی این شهر در عراق منتفی شد و اعلام شد که بغداد محل امنی برای تشکیل این اجلاس نیست و پایتخت کشور هندوستان شهر دهلی نو، به عنوان میزبان جدید این اجلاس معرفی شد و بدین شکل قدرت تاکتیکی و نقش نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در اذغان مردم منطقه و جهان مورد تاکید مجدد قرار گرفت.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

آخرین مطالب انجمن علمی پردیس کوروش کبیر

آخرین مطالب انجمن علمی پردیس کوروش کبیر

آخرین مطالب انجمن علمی پردیس کوروش کبیر